نظر یرواند آبراهامیان راجع به پارانویا در جامعه ایرانی
یرواند آبراهامیان، نویسنده کتاب «کودتا» در بخشی از این کتاب به تاثیرات ذهنی و روحی در باور ایرانیان نیز میپردازد. او معتقد است که این کودتا پارانوئید ذهنی و فرهنگی ایرانیان مبنی بر دستهای پنهان ابرقدرتها ـ مخصوصا پیر استعمار ـ در امور جاری این ملت را تقویت کرده است. از دید او «دیرپاترین تاثیر کودتا، اثرگذاری آن بر حافظه جمعی بود. این اقدام نه تنها نگاه پارانوئید غالب در فرهنگ سیاسی را تشدید کرد بلکه آمریکا را نیز به این تصویر افزود. شهروندانی که صرفنظر از ایدئولوژی، آگاهی سیاسی داشتند اکنون بیش از گذشته متقاعد شده بودند که قدرت واقعی در «دستهای پنهانی» قرار دارد و چهرههای فعال در عرصه ملی صرفا «عروسکهای خیمهشببازی» هستند که با «بندهای خارجی» کنترل میشوند.» سفیر بریتانیا کوتاه مدتی پس از کودتا به وزارت خارجه این کشور گزارش داد: «ایرانیان همچنان به واسطه این هراس روانی که خارجیها و به ویژه انگلیسیها در هر دهکده و درهای از ایران حضور دارند، هیپنوتیزم شدهاند.» فرهنگ سیاسی آکنده از اصطلاحاتی مانند توطئه، جاسوسی، خیانت، دست پنهان، پشت پرده، پشت صحنه، عوامل خارجی، عمال خارجی، نفوذ بیگانه، نوکر خارجی، نقشه، عروسک، وابسته، ستون پنجم و خطر خارجی شد. واژه قدیمی استعمار اکنون دارد با اصطلاحات و عبارتی مانند استکبار و فرهنگ غربی رقابت میکند.
نگاه پارانوئید از میان بسیاری از خطوط و دستهبندیهای سیاسی عبور کرده است، اما تعیین عامل شر بر مبنای آن کاملا به موقعیت افراد در طیفهای سیاسی وابسته بوده است. از نظر چپ سنتی و به خصوص حزب توده، تهدید اصلی عمدتا از ناحیه امپریالیسم ـ بریتانیا در گذشته و اکنون آمریکا در ائتلاف با بریتانیا - ناشی میشد. کودتا نیز در واقع تائید این عقیده پذیرفته شده بود که آمریکا به عنوان بزرگترین قدرت امپریالیستی جهان جایگزین بریتانیا شده است. از دیدگاه بسیاری در طیف میانه ـ اعم از سکولار و مذهبی ـ تهدید اصلی از سوی تمامی قدرتهای بزرگ از جمله شوروی ناشی میشد. بلافاصله پس از انقلاب، بازماندگان نیروی سوم کتاب قابل توجهی را منتشر کردند که سرشار از نمودارهای مفصلی بود که «اثبات» میکرد حزب توده و برخی روحانیون عالیرتبه با شوروی مرتبط بودند و ارتباط ارتش «لیبرالهای اسلامی» و اکثر هواداران رژیم سابق هم با آمریکا بود. بنابراین گسترش نگاه پارانوئیدی به هیچ وجه به رادیکالها محدود نماند.
آبراهامیان بر این باور است که همین پارانوئید ذهنی در پادشاه هم به شدت وجود داشت. او از فردای پیروزی بر ملیگراها این باور ذهنی که دسیسهچینها همواره به دنبال تاج و تختش هستند را در خود تقویت کرد: «شاه که همواره مظنون به نیات آمریکاییها و انگلیسیها بود، حتی به افرادی که برای بازگرداندن او به سلطنت با سیا و MI6 همکاری کرده بودند، اعتماد داشت. تا اواخر دهه ۱۹۵۰ /۱۳۳۰، بسیاری از چهرههای کلیدی کودتا از صحنه سیاسی بیرون رانده شده بودند. سرلشکر زاهدی به خانه مجلل خود در سوئیس فرستاده شده بود. برادران رشیدیان به منزل مسکونیشان در نایت بریج و سرهنگ فرزانگان به سازمان ارتباطات بینالمللی در آمریکا، تیمسار بختیار پایهگذار ساواک تبعید شد و سپس از سوی همین سازمان به قتل رسید. دیگران از جمله سرهنگ اخوی، گیلانشاه و قرنی به افرادی بینام و نشان تبدیل شده بودند. کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ هیچ قهرمان شاخصی به جا نگذاشت، اما به عنوان "قیام شاه و مردم" گرامی داشته میشد.»
این رویکرد حتی در سقوط سلطنت او در بهمن ۵۷ نقش بسزایی داشت. شاه این نوع مالیخولیا را به نحوی به سفرای خارجی هم منتقل میساخت. در آخرین نوشتههای او نیز مدام چنین مفاهیم مغشوشی را تکرار میکرد. همه سلسله وقایعی که منجر به سقوط او شد را یک رشته از توطئههای درهم تنیدهای میدانست که در نهایت به زوال وی منجر شد.
آخرین وصیتنامه سیاسی شاه، یعنی کتاب «پاسخ به تاریخ»، سرشار از پریشانگوییهای یک آدم پارانوئید است. به ادعای او، هدف اصلی انگلیسیها از حمله به ایران در سال ۱۳۲۰ این بود که از شر پدرش خلاص شوند، چون او به واسطه لغو امتیاز نفتی خشم آنان را برانگیخته بود. بریتانیاییها در شکلگیری و رشد حزب توده دست داشتند. آنان در ۱۳۲۷ با همکاری حزب توده و فدائیان برای ترور وی دسیسه کردند، اما مشیت الهی در این مورد و دیگر موارد بر آنان غلبه کرده بود. آنان مخفیانه به مصدق در "برچیدن بالهای سلطنتی" یاری رسانده و در برنامههای مدرنیزاسیون بلندپروازانه او مانعتراشی کردند. او مینویسد: «ما همواره به این موضوع مظنون بودیم که مصدق عامل انگلیسی بوده است»؛ سوءظنی که ژست ناسیونالیستی ضد انگلیسی او در سالهای بعد، هرگز از شدت آن نکاست. به باور شاه، انگلیسیها همراه با شرکتهای نفتی و «روحانیون مرتجع» عملا انقلاب اسلامی را به تلافی دفاع او از اوپک و آرمان فلسطینیها طراحی کرده بودند. هم فلسطینیها و هم اسرائیلیها از شنیدن چنین سخنانی شگفتزده میشدند. البته روسها نیز از دوره کاترین کبیر به این سو، بیوقفه برای تسلط بر ایران به منظور رسیدن به بنادر آبهای گرم در خلیج فارس و اقیانوس هند تلاش کردهاند.
شاه به هنگام مرگ مدعی شد که سیا به همراه MI6 انقلاب ۱۳۵۷ را طراحی کردند، زیرا که اجرای این کار خطیر برای کا. گ. ب بسیار پیچیده بوده است. او لفاظانه میپرسد: «چه کسی پول تظاهراتی را داده که شرکتکنندگانش زلف سیاه و بلوند داشتهاند؟ این هیبت به ندرت در ایران دیده میشود.» کتاب «پاسخ به تاریخ» او در مواردی دیگر، خویشتنداری بیشتری از خود نشان میدهد: «طی دهه ۱۳۵۰، میزان فعالیت مخالفان افزایش یافت و در نهایت، تلاقی عجیبی از منافع مختلف را ـ کنسرسیوم بینالمللی نفت، دولتهای آمریکا و بریتانیا، رسانههای بینالمللی، روحانیون مرتجع کشور و تحرکات بیوقفه کمونیستها که در برخی از دستگاههای ایران نفوذ کرده بودند ـ به وجود آورد. اعتقاد ندارم که این همسویی نیروها نشان از توطئهای سازمانیافته علیه من بود و هر بخشی از آن هم با دیگران هماهنگ شده بود. اما بدیهی است که همه نیروهای درگیر در این ماجرا دلایل خودشان را برای از صحنه خارج کردن من داشتند. معتقدم که آنان همگی به طریقی از حوادثی که قرار بود بعدا در آن سال روی دهد، اطلاع قبلی داشتند. همچنین اعتقاد دارم که اعضای دولت کارتر - به خصوص مک گاورنیها در رده دوم وزارت خارجه ـ میل داشتند ببینند که من با این به اصطلاح "جمهوری اسلامی" مجبور به ترک عرصه میشوم.»
ویلیام سالیوان، سفیر آمریکا طی دوره انقلاب از توضیحات شاه درباره اعتراضات مردمی کشور شگفتزده شده بود: «ناگهان همه چیز به هم ریخت. شاه تقریبا به مدت ۱۰ دقیقه، حوادثی را نقل کرده که پی در پی در کشور روی داده بودند و هر یک نیز تهاجمی علیه حاکمیت و نیروهای نظم و قانون بودند. او رد آنها را نه تنها بین دانشجویان بلکه بین کارگران صنعتی، اعضای جناحها و دستههای مختلف علمای شیعه و تجار بازار گرفته بود. او گفت این امر حاکی از نقشهای پیچیده بوده و کار خودجوش مخالفان نبوده است. سپس رو به من کرد و با لحنی تقریبا ملتمسانه گفت که خیلی به این موضوع فکر کرده و به این نتیجه رسیده که فعالیتها و اقداماتی که برشمرده، صرفا نشان از تحریک خارجی دارد. او گفت چیزی که آزارش داده این بوده که این تحریکات بسیار فراتر از قابلیتها و توان سازمان جاسوسی شوروی بوده و قاعدتا باید انگلیسیها و سازمان سیای آمریکا نیز در آن دخیل باشند. او گفت تا حدی میتواند تحریکات انگلیسی را درک کند، زیرا هنوز هستند کسانی در این کشور که هرگز او را به خاطر ملی کردن صنعت نفت نبخشیده بودند. بعدش گفت چیزی که بیش از هر چیز دیگری موجب رنجش و آزارش شده، نقش سیا است. سیا چرا ناگهان علیه او وارد صحنه شد؟ مگر او چه کار کرده بود که مستحق اینگونه اقدامات از سوی ایالات متحده باشد؟ آیا ما و روسها بر نقشهای بزرگ توافق کرده بودیم که بر اساس آن ایران را نیز به عنوان بخشی از تقسیمبندی کلی قدرت در سراسر جهان بین خودمان تقسیم کنیم؟»