نمی‎دانم... آن لحظه فقط آن‎ها به ذهنم آمدند. (متاثر
شدن و گریه آقای دکتر چند دقیقه‎ای مصاحبه را با وقفه روبه‎رو می‎کند).
ببخشید من هیچ‌وقت این‎طوری نشده بودم. آن لحظه فقط آن‎‎ها آمدند جلوی
چشمم، (گریه) احساس کردم که هر موفقیت و دستاورد مثبتی بوده، ثمره خون
آن‎ها بوده است. جایی رفتم صحبت می‎کردم، یکی به من گفت که شما چطور دلتان
آمد غنی‌سازی 20% را که ثمره خون شهدایی مثل شهید شهریاری بوده بدهید برود.
خیلی سوختم. (گریه) یک حرف احساسی بی‌خودی است. ولی خب به او گفتم او خونش
را داد که چیزی تولید کند نه اینکه تا ابد ما 20% را حفظ کنیم، نه! برای
آن هدف این کار را کرد، ما به هدفمان رسیده بودیم. نظام به هدفش رسیده بود،
با 20% ما پوزه آن‎ها را به خاک مالیدیم، ما تولید کردیم، به‌اندازه 10
سال آینده هم نیاز کشور را برآورده کردیم. خود شهید هم حاضر نیست که دیگر
مردم بیشتر از این هزینه بدهند. ما که به خواسته‎‎هایمان رسیده‎ایم. دیگر
مردم باید برای چه بیشتر از این بی‎دارویی بکشند؟ ولی واقعا به من خیلی سخت
گذشت. اما آن لحظه‎ای که توافق تمام شد، شاید تنها چیزی که به ذهنم آمد،
همان بود که این اگر هر چی هم هست، کاری به من و ظریف و دولت و این‎ها
ندارد، خونی است که به پای این‎ها ریخته؛ خون شهدا و زحمت بقیه دانشمندان.

برای اینکه کمتر اذیت شوید بحث را عوض کنیم.

بله، بهتر است.

آقای دکتر از تحصیلاتتان بفرمایید.

لیسانس را که دانشگاه خودمان، یعنی دانشگاه وزارت خارجه
گرفتم. جالب بود در سپاه که بودم روزی یکی از همکارانمان در سپاه که دوستی
خیلی نزدیکی داشتیم (آن موقع‎‎ها بچه‎‎ها به ما می‎گفتند زوج هنری، واقعا
زوج بودیم، همه‎جا با هم بودیم)، به من گفت که این آگهی دانشکده وزارت
خارجه را چاپ کردند اگر می‎خواهی بیا برویم. که ما مطالعه کردیم و گفتیم
حالا بد نیست برویم امتحان بدهیم ببینیم چه می‎شود؟ رفتیم ثبت نام کردیم،
با هم امتحان دادیم، من قبول شدم، ایشان نشد. دیگر همین سرنوشت ما را جدا
کرد و ایشان مسیر دیگری رفت و من مسیر دیگری. الان ایشان در وزارت نفت است.

چه سالی؟

سال 1364. البته من دانشکده وزارت‎ خارجه را در زمانی می‎خواندم که هنوز سپاه را ر‎ها نکرده بودم.

پس از سال 1368 که وارد وزارت خارجه شدم رسما از سپاه
جدا شدم اما قلبا خیر، یعنی قلبم هنوز آنجاست." لباس‎های مقدس آن زمان‎ها
را هم هنوز خیلی خوب نگه داشته‌ام"

کارشناسی ارشد و دکترا چطور؟

دیگر مشغول کار در وزارت خارجه شدم. از سال 1368 به بعد
در دانشگاه آزاد ادامه دادم و قبول شدم. سهمیه‎‎های دانشگاه دولتی خیلی
محدود بود. برای رشته روابط بین‎الملل دانشگاه دولتی شرکت کردیم که حدود 11
یا 12 نفر می‎خواستند و من نفر بیستم شدم و خلاصه قبول نشدم. دانشگاه آزاد
قبول شدم و در حین کار هم فوق لیسانس دانشگاه آزاد را در رشته علوم سیاسی
گرفتم و بعد در وزارت خارجه بورسیه به من تعلق گرفت. رفتم انگلیس که آنجا
می‎توانستم هم فوق لیسانس را دوباره بخوانم، هم بعد تا دکترا ادامه بدهم.
منتها فوق لیسانس ایران را قبول کردند و بعد وارد دکترا شدم که حدودا دو
ساله تمام شد.

برای ماموریت دائم تاکنون به چه کشورهایی تشریف برده‌اید؟

ماموریت دائم من فنلاند و ژاپن بود که به‎عنوان سفیر رفتم.

2 ماموریت خوب در دو کشور مناسب، پارتی داشتید؟

خب می‎دانید هم‌سابقه‎‎های من در وزارت خارجه، معمولا
چهار تا ماموریت رفته‎اند. منتها دوران تحصیل بورس را هم به‎عنوان ماموریت
وزارت خارجه محاسبه می‎کنند. خیلی علاقه به ماموریت رفتن نداشتم. در به‎
کار داخل علاقه داشتم. اولین ماموریتی که برای من تصویب شد نیویورک بود؛
به‎عنوان کارشناس. آن موقع در دفتر مطالعات کار می‎کردم. از انگلیس برگشته
بودم و 2 یا سه سالی بود که در دفتر مطالعات کار می‎کردم. رئیس یکی از
گروه‎‎های مطالعاتی بودم. در حین اینکه منتظر ویزای آمریکا بودم که بروم،
معاون آموزش و پژوهش عوض شد و آقای خوشرو به ماموریت رفتند و آقای صادق
خرازی معاون شدند، هم‎زمان مدیر کل دفتر مطالعات هم در حال عوض شدن بود و
ایشان هم در حال رفتن به ماموریت. من هم داشتم به نیویورک می‎رفتم. آقای
دکتر خرازی به من علاقه‌مند شدند و از من خواهش کردند که به ماموریت
نیویورک نروم و بمانم مدیر کلی دفتر مطالعات را بر عهده بگیرم. من هم عرض
کردم خیلی راغب به ماموریت نبودم، نه از نظر مادی احتیاج داشتم و نه از نظر
روانی جاذبه داشت. لذا قبول کردم و ماندم. دیگر وقتی ماندم به‎عنوان مدیر
کل دفتر مطالعات، فکر می‌کنم بعد از 2 سال بود که فنلاند پیش آمد و
به‎عنوان سفیر رفتم.

مسئولیت‌هایتان را در مرکز می‎فرمایید؟

من وزارت خارجه را از در وارد شدم. مثل بچه آدم، نه از
پنجره آمدم نه از سقف پریدیم. در دانشکده وزارت خارجه درسش را خواندم و
به‎عنوان کارشناس در همین بخش بین‎الملل وارد شدم. اداره‌ای آن موقع بود که
الان دیگر نیست؛ اداره مجامع اسلامی منطقه‎ای و غیرمتعهد‎‎ها که الان در
حقیقت اداره سیاسی بین‎المللی کارشان را انجام می‎دهد. کارشناس آنجا بودم و
بعد همانجا شدم معاون اداره بعد رفتم انگلیس دکترا گرفتم وقتی برگشتم،
رفتم رئیس گروه مطالعاتی دفتر مطالعات آنجا شدم که در حد رئیس اداره است.
بعد شدم مدیر کل دفتر مطالعات و بعد رفتم سفیر شدم در فنلاند. وقتی برگشتم
شدم رئیس اداره اول غرب اروپا. خیلی عرف نیست وقتی مدیر کل به‎عنوان سفیر
ماموریت می‎رود و بر می‎گردد رئیس اداره بشود، اما من اصلا برایم مهم نبود.
وقتی آن ‎موقع آقای آهنی به من پیشنهاد کرد، قبول کردم. دیدم که کاری هست و
می‌توانم انجام بدهم حتی بعضی دوستانم به من اعتراض کردند ولی برای من مهم
نبود. رئیس اداره شدم و بعد از یک سال آقای معیری که معاون آموزش و پژوهش
بودند، از من خواهش کردند رئیس دانشکده وزارت خارجه بشوم که پذیرفتم. بعد
که آقای متکی وزیر شدند، مرا به‎عنوان معاون بین‎الملل وزارت امور خارجه
انتخاب کردند و بعد هم که در ژاپن سفیر شدم و برگشتم معاون آسیا شدم، الان
هم معاون بین‎الملل وزارت خارجه هستم. یعنی واقعا از نظر طی مدارج، تمام
پله‌ها را یکی‎ یکی از کارشناس، معاون اداره، رئیس اداره، معاون مدیر کل و
بعد معاونت وزیر طی کرده‌ام و بعد از آن هم ماموریت بزرگ کنونی.

خودتان هم سخنگویی را به‌رسمیت نمی‎شناسید.

یادم رفت بگویم؟ (خنده) حدود سه ماه سخنگوی وزارت امور
خارجه شدم ولی به‎عنوان مسئولیت جانبی به من سپرده شد و من نگاهی موقت به
آن داشتم فکر هم نمی‎کردم به اسم سخنگو معرفی بشوم. وقتی آقای مهمانپرست
کاندیدای ریاست‎جمهوری شدند، در مسیر رفتن به خانه بودم که آقای کمالوندی
با من تماس گرفتند و گفتند با آقای صالحی صحبت کردیم تا ایشان نیست شما
می‎توانید این کار را انجام بدهید؟ من فکر کردم منظورش این است که در مثلا
چند هفته‎ای که ایشان بروند و تکلیف‌شان روشن شود یا نتیجه انتخابات مشخص
گردد، کارهای سخنگویی را من انجام می‎دهم. من هم گفتم اشکالی ندارد. واقعا
هم هر مسئولیتی در هرجا به من پیشنهاد شده، هیچ‎وقت رد نکرد‌ه‌ام چون همیشه
نگاهی انگیزه‎ای داشته‌ام واقعا اگر می‎گفت که آقا مسئول دبیرخانه وزارت
خارجه دارد می‌رود مرخصی، می‌آیی این کار را انجام بدهی؟ می‎گفتم انجام
می‎دهم.

به ورزش می‎رسید؟

ورزش، این روز‎ها نه.

شنا؟

هر 2 هفته یکبار که می‌روم سلمانی وزارت خارجه، چون کنار استخر است، همانجا تنی هم به آب می‎زنم.

اگر موافق باشید چند کلمه کوتاه بپرسم و نظرتان را درباره‌شان بدانم.

خیلی با این تیپ سوالات راحت نیستم.

می خواهید نپرسم؟

حالا چه هست؟

مثلا اولی‌اش" ابراهیم حاتمی‌کیا"

به فیلم‎‎های جبهه و جنگی که آقای حاتمی‎کیا ساخته‌اند
واقعا ارادت دارم. من خیلی کم فیلم دیده‌ام ولی شاید آن چند فیلمی که
دیده‌ام و خاطره‎انگیز بوده، فیلم‎‎های آقای حاتمی‎کیاست؛ به‎خصوص آژانس
شیشه‎ای را پسندیدم. خیلی می‎پسندمش.

بسیار خب، اگر جای «حاج‌ کاظم» بودید همان‎طور رفتار می‎کردید؟

بله، البته نه به آن غلظت، ولی می‎توانم بگویم در موقعیت‎‎های مختلف جای حاج‌ کاظم بوده‎ام و برای این بچه‎ها دعوا هم کرده‌ام.

با عباس‎ها مهربانید؟

نمی‌دانم، بگویم یا نه، نزدیک‎ترین دوست خانوادگی ما
کارمند جانباز اداره رمز اینجاست؛ تنها کسی که ما در وزارت خارجه با آن‎ها
رفت و آمد خانوادگی داریم. کسی هستند که کارمند اداره رمزند و جانباز. 2
پایشان قطع است و واقعا اصلا کاری ندارم کجا هست و کجا نیست، مثل برادر
برای من می‎ماند، با هم رفت‎و‎آمد خانوادگی داریم. گروهی که داریم چهار،
پنج جانبازند. اسم یکی‌شان سیدامیر عبداللهی (جانباز 70 درصد) است که همکار
ماست و در کنار ایشان سردار روغنی که واقعا اسوه‎ای است. فکر کنم جانباز
400 درصد است! 2 چشم 2 دست و یک پایشان را در جنگ از دست داده‌اند و حتی یک
گوششان خیلی ضعیف است. مین در دست‌شان منفجر شده، ایشان شاید یکی از
بهترین دوستان من است. آقای شیخ‌محمد، جانباز نابینا هم در این تیم است و
چند نفر دیگر هم هستند. آقای محمد مظلومی هم جانبازی نابیناست و رئیس
فدراسیون نابینایان و کم‎بینایان که با خواهش ایشان عضو هیئت رئیسه آن
فدراسیون هم هستم؛ یعنی ایشان دعوت کردند و من هم رفتم. یکی از بچه‎ها گفت
در‎ شأن تو نیست که وارد کار ورزشی آن هم در این سطح شوی، گفتم اصلا اشتباه
نکن کار ورزشی نیست اگر فدراسیون فوتبال و والیبال دعوت می‌کردند
نمی‎رفتم. ولی این را می‌روم که اگر بتوانم به یک‌سری بچه نابینا کمکی
بکنم. تا مسابقاتی می‌روند، من سفارشی می‎کنم. البته همین‎طوری هم
سفارت‎‎های ما حواسشان هست. ولی وقتی من سفارش می‎کنم، به‎صورت ویژه
حواسشان هست.

کلمه بعد فیلترینگ؟

این هم معضلی است دیگر. واقعا‎ ای کاش می‎شد فکری اساسی
کرد. به هر حال به‎نظر من نمی‌شود جامعه را ر‎ها کرد که هر چیزی از هر
طرفی سراغش بیاید. از طرفی هم کار بی‎حساب کردن اثرات معکوس دارد. حالا
مسئولیت من هم نیست من فقط از دور نگاه می‎کنم، امیدوارم که تصمیم درستی در
موردش گرفته شود.

علی باقری؟

دوست بسیار خوب من. با هم در مذاکرات مختلف بودیم، به
او خیلی ارادت داشتم و دارم. حالا چند ماهی است که در دوره جدید خدمتش
نرسیدم ولی آرزوی موفقیت برایشان دارم و آرزوی اینکه باز هم جایی با هم
همکار باشیم.

احمدی‎نژاد؟

رئیس‎جمهور پرتلاشی بود. به هر حال من در ژاپن سفیر
ایشان و معاون وزارت خارجه ایشان بودم. در صداقتش نمی‎توانم تردید کنم ولی
خب طبعا همه سیاست‎هایش صحیح نبود.

شرمن؟

یک مذاکره‎کننده حرفه‎ای و سخت.

بیرون مذاکره چطور؟

یک مادر بزرگ، ایشان همین یک ماه گذشته نوه‎دار شد.

رژیم صهیونیستی؟

رژیم نامشروعی که اساسش بر غصب و اشغالگری بوده است.

شهید تهرانی‎مقدم؟

چه جمله‎ای بگویم که ارزش ایشان را داشته باشد؟ واقعا توان دفاعی کشور مدیون ایشان است.

توان موشکی‎مان را مذاکره می‎کنید؟

هرگز! شاید یکی از سخت‎ترین کار ما همین باشد. در
مذاکرات اخیر هم خیلی قاطع با این قضیه برخورد کردیم. سیستم دفاعی کشور
قابل مذاکره نیست. این را هم خیلی روشن به آن‎ها گفتیم و تا مرز تهدید به
قطع مذاکره پیش رفتیم البته این را هم باید دانست که موضوع موشکی در
قطعنامه‎‎های شورای امنیت که مربوط به برنامه هسته‎ای هم هست، اشاره شده و
باید به‎نحوی غربی‎ها متقاعد بشوند از کنار این عبور کنند همان‌طور که از
کنار تعلیق غنی‎سازی عبور کردند. چون تعلیق غنی‎سازی هم خواسته قطعنامه‎
است و ما مجبورشان کردیم از این خواسته بگذرند، از بقیه خواسته‎هایشان هم
در قطعنامه‎هایشان باید بگذرند. (خنده)

الان در شعب ابی‌طالب هستیم یا در بدر و حنین و خیبریم؟

شعب که حتما نیستیم، به بدر و حنین هم می‎رسیم ان‎شاءالله.

قاسم سلیمانی؟

واقعا یک اسوه است. (با تاکید و اضافه کردن کلمه «حاج» گفت:) حاج قاسم سلیمانی.

سیدحسن نصرالله

همان اسوه، اما لبنانی.

سیدعلی خامنه‎ای

سیدعلی خامنه‎ای که همه چیز ماست! واقعا برای من از رهبر و ولی فقیه بالاتر هستند؛ در یک کلمه آقاست. آقاست... آقا.

بیشتر عمل‎گرا هستید تا دانشگاهی؟ قبول دارید؟

بله، هیچ‎وقت کسانی را که در دانشگاه فقط درس می‎دهند،
نپسندیدم. از این شیوه چیزی عاید جامعه نمی شود. علم‎‎ و‎ دانش، دانشگاه و
دانشجو، استادی که در خدمت جامعه نباشد به‎نظرم ابتر است و به‎اصطلاح کامل
نیست و همان دغدغه‎ای که اتفاقا همیشه مقام معظم رهبری داشتند؛ یعنی ارتباط
دانشگاه و صنعت و ارتباط دانشگاه و جامعه.

زندگی در کدام شهر ایران را دوست دارید؟

اصفهان.

آقای عراقچی گویا از سفر عراق خاطرات جالبی دارید، اگر صلاح می دانید آنها را تعریف کنید.

سفر اول به‎شدت محدود بود و از بغداد خارج نشدیم. اوضاع
امنیتی خوب نبود چون اولین جلسه خارجی بود که می‎خواست در بغداد برگزار
شود. عراقی‎‎ها خیلی نگران امنیت بودند و آن موقع هم تروریست‎‎ها خیلی
وضع‌شان در عراق فرق می‎کرد و حتی وسط جلسه کنفرانس که همسایگان به‌اضافه
P5 یعنی اعضای دائم شورای امنیت بودند، وسط جلسه یک خمپاره نزدیک وزارت
خارجه عراق زدند. معلوم بود که بالاخره هدفی داشتند. حالا خمپاره درست پشت
ساختمان افتاد که من درست لحظه‎ای را که همه هیئت‎‎های دیگر وحشت‎زده شده
بودند به‌خاطر دارم؛ به‎خصوص بعضی از عرب‎‎ها که اسم‌شان را نمی‎برم. ما
داشتیم می‎خندیدیم، تعجب کرده بودند و حرص‌شان گرفته بود. من و آقای کاظمی
قمی که آن موقع سفیر بود و دوستان دیگر که رفته بودیم، داشتیم می‎خندیدیم.
خیلی صحنه جالبی بود.

در آن سفر نشد. هر چه هم گفتیم که ما تا کاظمین برویم،
گفتند نه اگر کوچک‎ترین تهدیدی برای شما پیش بیاید کل آبروی ما برای این
اجلاس می‌رود. ولی دفعه بعد که در خدمت آقای دکتر جلیلی برای مذاکرات
هسته‎ای که در بغداد برگزار شد، رفتم، بعد از اتمام مذارکرات توفیق داشتیم
رفتیم کربلا و نجف و کاظمین، بعد قرار شد دوستان در حال برگشت بروند سامرا
که متاسفانه به من ماموریت داده شده بود و زودتر برگشتم.

معمولا به کدام یک از حضرات معصومین توسل می‎کنید؟

حضرت فاطمه زهرا (سلام‌الله‌علیها)

اهل استخاره هستید؟

بله.

زیاد؟

زیاد افراطی نه ولی با شرایطش اهلش هستم، می‎خواهد زیاد
باشد می‎خواهد کم باشد. اگر جایی قرار بگیرم که واقعا بین دو راهی مانده
باشم و هیچ طرفش را نتوانم تشخیص بدهم و مشورت هم کمکم نکرده باشد، استخاره
می‎کنم.

آیا عقل منفصل ظریف، روانچی است؟

از خودشان بپرسید. (لبخند)

منظورم پشت پرده مذاکرات است.

پشت پرده‎ها بعد‎ها روشن می‌شود. الان نمی‌شود گفت ولی آقای روانچی نقش موثری دارند.

چطور شد که معاون وزیر باقی ماندید؟

از وقتی در معاونت بین‎الملل بودم، با ایشان کار کرده
بودم و ایشان از آن موقع مرا می‎شناخت و وقتی هم که وزیر شدند، همان روز
اول‌دوم بود که همه معاون‎‎ها را یکی یکی خواستند. من که رفتم، ایشان ابراز
محبت کردند و گفتند: «نه، من شما را می‎خواهم. حتما باشید ولی جایش را به
من فرصت بده ببینم چه جوری می‌شود...» چند جا را هم اسم برد از جمله این‎
جای موجود را. من گفتم که من تابعم ضمنا من خودم را هم به شما تحمیل
نمی‎کنم. اگر هم نخواستی، هیچ‎ مشکلی ندارم ماموریت هم نمی‎روم، خیلی تمایل
به ماموریت ندارم. جالب است که تا یکی دو هفته‎ای که طول کشید تا حکم
انتصاب من را زدند، تمام معاونت‎‎ها را دور زدم؛ یک روز گفتند معاونت
فلان‎جا، فردایش گفتند معاونت فلان، بعدش هم آن معاونت. تقریبا همه
معاونت‎‎ها را دور زدم.

آقای عراقچی نزدیک نوروز هستیم، سال تحویل دوست دارید کجا باشید؟

واقعا دوست دارم مشهد باشم. غیر از فضای روحانی سال
تحویل، خاطرات بچگی‌ام هم هست. چون من یادم هست که دوران بچگی عادت داشتیم
عید‎ها حتما برویم مشهد و سال تحویل را آنجا باشیم.

سوال آخر، دوست داشتید در چه برهه یا برهه‎‎هایی از تاریخ حضور می‌داشتید؟

همین زمانی که هستیم.

برهه حساس کنونی؟ (با خنده)

بله، در حساس‎ترین برهه‎‎های تاریخ‎سازی هستیم. تقریبا
از 35 سال پیش تا به حال یک لحظه آرامش نبوده و در این شرایط کمک کردن،
ایفای نقش کردن و سهمی در راستای منافع کشور و انقلاب ایفا کردن، خیلی ارزش
دارد. نمی‎دانم اگر در دوره‎‎های دیگری بودیم چقدر مفید بودیم، راستش
تاریخ خواندن خیلی مورد علاقه من نیست چون تاریخ ما به‎خصوص تاریخ معاصر،
همه‎اش حرص و جوش است و واقعا احساس خوبی به من دست نمی‎دهد.

پس سوالم را به‎گونه‎ای دیگر تکرار می‎کنم. دوست داشتید در صلح امام حسن (علیه‌السلام) بودید یا عاشورا؟

ماجرایش را می‎دانی که فردی دوست داشت در کربلا باشد،
خواب دید که در کربلاست ولی تیر‎ها به‎سمتش که می‎آید جا خالی می‎داد تا به
حضرت بخورد؟ حالا حکایت ماست. ولی در زمان کربلا را ترجیح می‎دادم.

چون شما هم در جنگ بوده‌اید و هم در مذاکرات، این را پرسیدم.

بله، در این مدت به‌اندازه کل دوران گذشته تحت فشار
بودم. در دوران امام حسن (علیه‌السلام) به‌معنای واقعی، فتنه است. معلوم
نبود واقعا چه تعدادی از شیعیان با امام همراه بمانند. دوست داشتم در
عاشورا باشم ولی همان ملاحظه بالا را دارم.

ممنون از وقتی که در اختیار ما گذاشتید، ببخشید در بخشی از بحث هم اذیت شدید.

نه، خیلی خوب بود، من اصلا فرد احساساتی‌ای نیستم،
خانمم به من سنگدل می‎گوید. ولی گاهی با یک عکس، یک متن یا اتفاقی کوچک
متاثر می‎شوم. شهدا که...

مصاحبه‌ای متفاوت و خواندنی با عراقچی : دامادم معمم است / خیلی از باخت استقلال مقابل الشباب ناراحت شدم

جایی رفتم صحبت می‎کردم، یکی به من گفت که شما چطور
دلتان آمد غنی‌سازی 20% را که ثمره خون شهدایی مثل شهید شهریاری بوده بدهید
برود. خیلی سوختم.

گفت و گویی که می‌خوانید مصاحبه نشریه پنجره با
عراقچی است او در این مصاحبه علاوه بر اشاره نکاتی از مذاکرات، درباره
زندگی خود و نیز اشخاص و چهره‌هایی نظیر احمدی‌نژاد اظهار نظر کرده است.

پنجره می‌نویسد: با دکتر عراقچی برای مصاحبه تماس
گرفتم، بعد از احوالپرسی و درخواست گفتگو، انجام آنرا را نپذیرفتند! و
گفتند: «من هرچه حرف داشته‎ام، این مدت زده‌ام و حرف تازه‎ای ندارم». گفتم:
«بنای ما اصلا پرداختن به مذاکرات و بحث درباره آن‎ها نیست، محور گفت‎وگو
شخص شما و زندگی‎تان است». قرار شد با دفتر هماهنگ کنیم که زمانی را در
اختیار ما بگذارند و زمانی برای مصاحبه‎ای با این رویکرد تعیین شد. قبل از
ما دیدار با وزیر امور خارجه قطر و عراق و بعد از ما جلسه با سفیر اسپانیا
بود. گویا مصاحبه ما زنگ تفریح یک روز پرکار بود. در تمام مدت مصاحبه، ما
به وعده خود پایبند بودیم. در یکی دو مورد هم خود ایشان وارد جزئیات
مذاکرات شدند که طبق وعده قبلی، مسیر گفتگو را از موضوع مذاکره هسته ای،
خارج کرده و به مسیر اصلی بازگرداندیم. گفت‎وگوی جالب و متفاوتی شد. وقتی
از محل مصاحبه بیرون آمدیم، به دبیر سرویس عکس پنجره گفتم: «خدا را شاکرم
که هنوز مسئولینی در این کشور هستند که در عین تخصص با شنیدن نام شهدا
این‎چنین منقلب می‎شوند».

جناب عراقچی طبق وعده قبلی، ما به دنبال
گفتگویی متفاوت با شما هستیم ... بنابراین به عنوان اولین سوال بفرمایید
چرا فامیلی شمار ا " عراقچی" گذاشته اند؟ در حالی که ایرانی هستید؟

بسم الله الرحمن الرحیم. ما اصالتا اصفهانی هستیم و در
قدیم به منطقه مرکزی ایران عراق می‎گفتند؛ به‎عبارت بهتر عراق عجم. و منطقه
عراق فعلی هم عراق عرب بوده است. چون پدربزرگ ما در اصفهان با این منطقه
عراق عجم آن موقع، تبادلات تجاری داشت و ظاهرا اجناس را از اینجا می‎برده و
از آنجا می‎آورده است، به‌مناسبت اینکه با عراق سروکار داشته، فامیلی
عراقچی را انتخاب کرده چون پسوند «چی» سروکار داشتن را می‎رساند. از این
جهت که فامیلی نادری است، خوب است.

متولد چه سالی هستید؟

متولد 1341. در تهران متولد شدم. پدربزرگم در اصفهان بودند و پدرم قبل از تولدم در تهران ساکن شده بودند.

آیا خانواده شما جز متمولین به شمار می روند؟

تا متمول را چگونه تعریف کنید. بله، خانواده ما وضع خوبی داشت.

ساکن کدام محله تهران بودید؟

محله خیابان بهار محدوده پیچ شمیران و هفت‎تیر.

شما در ابتدا عضو سپاه پاسداران هم بودید؟! چه شد که از وزارت خارجه سردرآوردید؟

دوران جوانی بنده مصادف بود با انقلاب و بلافاصله با
دفاع مقدس. ما از یک خانواده بسیار مذهبی، سنتی و ریشه‎دار بودیم و هستیم و
غیر از آن هم، ورود بنده در عرصه جدی زندگی با پیروزی انقلاب همراه شد.
لذا به‎عنوان یک وظیفه اسلامی، ملی و میهنی، احساس کردم که باید وارد جایی
بشوم که در این شرایط حساس کشور کاری انجام دهم. من تقریبا در سال 1358،
یعنی سالی که انقلاب فرهنگی شد و دانشگاه‎ها بسته شد، دیپلم گرفتم. درسم هم
خوب بود. آمادگی خوبی برای ورود به دانشگاه داشتم و جالب هم هست که رشته
مورد علاقه‎ام بیشتر دروس ریاضی و مسائل فنی بود. یادم هست ایده‎الی که در
نظرم بود، جهت‎گیری برای رشته برق و الکترونیک در دانشگاهی خوب بود.
زمانیکه انقلاب فرهنگی در کشور به اجرا در آمد و دانشگاه ها تعطیل شدند و
دانشگاه‎‎ها تعطیل شدند. 2 یا سه ماه صبر کردم که جنگ آغاز شده بود و شدت
گرفته بود. به‎واسطه یکی از دوستانی که در سپاه بودند، وارد سپاه شدم.

در جبهه ‎رفتن‌تان و پیوستن‌تان به سپاه، حلقه رفاقتی موثر بود یا انگیزه‎‎های انقلابی؟

انگیزه‎‎های انقلابی و تصمیم خودم. به‎واسطه یکی از
آشنایان که در آن زمان با سپاه ارتباط داشت تصمیمم را مطرح کردم و توسط
آشنایی که معرفی کردند، ‌که ایشان هم دوست آقای حسین شریعتمداری بود جذب
سپاه شدم.

نگاه‌هایی از بیرون نسبت به شما وجود دارد که
شما را حزب‎اللهی‎ترین آدم تیم مذاکره‎کننده می‎دانند. اصلا کسی تا به حال
به شما گفته که جنس‌تان با تیم مذاکره‎کننده جور نیست؟

نمی‎دانم چرا این تلقی وجود دارد! در محافل
بچه‎‌حزب‎اللهی‎‎ها و بسیج که به‎صورت خصوصی رفت و آمد دارم، به بنده
می‎گویند که تو را قبول داریم. از این صحبت‎‎ها می‎شود که نمی‎دانستیم در
وزارت امور خارجه بچه‎‌حزب‎اللهی‎ هم هست! وقتی بدون تعارفات و بدون
ملاحظات دیپلماتیک، در جلسات خصوصی صحبت می‎کنم و مسئله را برای دوستان باز
می‎کنم می‌گویم که اصلا قضیه چیست و دنبال چه هستیم و چه‌کار می‎کنیم، همه
متقاعد می‎شوند که واقعا این حرکت در راستای منافع انقلاب، منافع ملی و
منافع جمهوری اسلامی است و تا الان هم در همین جهت حرکت کرده ایم و
دستاوردهایی هم بدست آورده ایم. البته شاید نشود علنا این دستاورد‎ها را در
این مقطع زمانی به طور علنی بیان کرد ولی وقتی توضیح داده می‎شود، روشن می
شود. اینکه چرا این تلقی وجود دارد را نمی‎دانم. شاید به این دلیل است که
من سال‎‎های جنگ در ایران بودم و در نهاد‎های انقلابی مشارکت داشتم. آقای
ظریف و آقای روانچی آن سال‎‎ها در آمریکا بودند. از نظر من این چیزی را در
نوع روحیه، در نوع نگاه و نوع اعتقادات عوض نمی‌کند، یعنی فکر می‎کنم آقای
ظریف، آقای روانچی و بقیه دوستانی که در تیم هستند، همانقدر که بنده را حزب
الهی می دانید آنها هم همینگونه هستند، ولی شاید این سابقه مقداری در ذهن
افراد تاثیر بگذارد. یا نمی‎دانم شاید مثلا به نوع ادبیات من که کمی متاثر
از ادبیات انقلاب است و همان روحیه را برای خود حفظ کرده‎ام مربوط می‌شود.
بدون هیچ‎گونه مبالغه‎ای باید عرض کنم که بهترین سال‎‎های عمرم را همان
سال‎‎های دفاع مقدس می‎دانم. وقتی که با آن بچه ها هستم گویی در آن زمان
زندگی می کنم، به‎عبارت صحیح‎تر عراقچی آن روز به‌اضافه بچه‎‎های آن روز،
همان روزها را می سازد، آن حال و هوا، آن بچه‎‎ها، آن انگیزه‎‎ها و آن
اعتقادات، واقعا شاید دیگر به دست نیاید. لحظات نابی بود که شاید دیگر
به‎وجود نیاید. من هم از لحظه به لحظه‎اش، همه سختی‎هایش، چه در جبهه و چه
در پشت جبهه و چه در مسائل بعدی‌اش واقعا از نظر روحی لذت بردم. آن روزها و
لحظات ایام ارزشمند و نابی بود. لذا همیشه سعی کرده‎ام آن روحیات را برای
خودم حفظ کنم. طبعا این در ادبیات و رفتار آدم هم بعضی‎ وقت‎‎ها انعکاس
پیدا می‎کند. شاید نوع ادبیات، نوع ظاهر، نوع سابقه، ممکن است این‎‎ها موثر
بوده ولی من واقعا اینجا می‎خواهم بگویم تا ثبت شود که در میزان اعتقادات
به اسلام، انقلاب، جمهوری اسلامی، اعتقاد به رهبری، منافع انقلاب، منافع
جمهوری اسلامی، منافع ملی، واقعا اگر آقای ظریف و آقای روانچی را از خودم
برتر ندانم، قطعا کمتر نمی‎دانم.

آقای عراقچی, برخی کارشناسان معتقدند که نوعی
عجله و شتاب زدگی درآغاز و روند مذاکرات هسته ای دیده می شود, آیا شما این
نکته را قبول دارید؟

ایرادی که به ما گرفته‎اند این بود که چرا اینقدر سریع
انجام شد؟ در حقیقت روال قبلی روی دور آهسته بود، کند بود. هر چند ماه
یکبار، جلسه‎ای برگزار می‎شد. یعنی ایرادی که به تیم وارد می‌دانستند این
بوده که چرا سرعت کار اینقدر زیاد بود؟ و چطور شد که مثلا در فاصله کمتر از
100 روز به توافق رسیدیم؟ چون ایراد گرفته شد، با عنایت عرض می‎کنم
بعضی‎‎ها به خود من گفتند که شما عمد داشتید که در کمتر از 100روز این کار
را انجام دهید که مثلا دولت بتواند ادعا بکند. من این را در جا‎های مختلف
گفتم که: اشهد بالله که این غلط است! هیچ‌کسی به ما نگفت که زود باشید،
سریع انجام بدهید که آقای روحانی می‎خواهند در کمتر از 100 روز گزارش
بدهند. حتی دقت‎‎های ایشان و ‎نظراتشان باعث شد که مقداری هم بیشتر طول
بکشد. اما اینکه چرا کار سریع بود، به‎ این خاطر بود که پنجره فرصتی مقابل
جمهوری اسلامی باز شد و ما احساس کردیم که از این پنجره در زمان باز شدنش
باید استفاده شود. فرصت‎‎ها همیشه ماندگار نیستند. فرصت‎‎ها در لحظات
تاریخی خاصی پدید می‎آیند و هنر رهبران این است که از این فرصت‎‎ها استفاده
کاری ببرند. رهبران که عرض می‎کنم، یعنی رهبرانی که ما را در عرصه
فرستاده‎اند. من برای خودم این ‎شأن را قائل نیستم. رهبری کشور و مجموعه
مدیریتی کشور تصمیم گرفت که از این فرصت استفاده کند. این فرصت بعد از
حماسه سیاسی مردم ایران، یعنی بعد از انتخابات به‎وجود آمده بود. به‌دلایل
مختلفی که اگر خواستید بعدا درباره‌اش بحث می‌کنیم. ضمن اینکه اراده‎ای هم
در طرف آمریکایی و طرف اروپایی وجود داشت. علاوه بر آن همراهی روسیه و چین
هم بود و لذا ما احساس کردیم پنجره فرصتی باز شده و باید سریع‌تر به نتیجه
رسید، به‎خاطر اینکه نیرو‎هایی می‎خواستند این فرصت را از بین ببرند و در
رأسش صهیونیست‎‎ها بودند. شما مشاهده کردید که بین ژنو 2 و ژنو 3، آقای
نتانیاهو چطور به دست و پا افتاد، چطور بلند شد و راه افتاد و به روسیه
رفت؟ در همین فاصله یک هفته‎‌10 روزی که فاصله بود، خودش رفت روسیه.
تلفن‎‎های مکرر با فرانسه، آلمان، انگلیس و... همه نیرو‎هایی که می‎خواستند
کار را خراب بکنند بسیج شده بودند. یک مقدار سرعت کار به‎خاطر این قضیه
بود ولی این سرعت باعث نشد که امتیازات ویژه‎ای داده شود. من معتقدم توافق
ژنو بزرگ‎ترین دستاورد ما بوده است؛ چیزی را از دست ندادیم و چیز بزرگی را
گرفتیم. از هیچ خط قرمزی عبور نکردیم ولی آمریکایی‎‎ها از خط قرمزشان عبور
کردند. خط قرمز آمریکایی‎‎ها غنی‎سازی برای ایران بود. سیاست غنی‎سازی صفر
برای ایران/ Zero enrichment for Iran که ایران نباید غنی‎سازی داشته باشد.
هنوز هم آقای نتانیاهو این را دنبال می‎کند. همین دیروز در ملاقات با خانم
مرکل، در مصاحبه مطبوعاتی همین حرف را گفته بود که خانم مرکل هم رد کرد.
در توافق ژنو این اتفاق افتاده است، یعنی 6 کشور قدرتمند دنیا به سرپرستی
آمریکا و و به عبارت صحیح تر در رأس آن‎ها آمریکا، از این خواسته خودشان
عقب‎نشینی کردند و غنی‎سازی را برای ایران پذیرفتند. قبول کردند که در گام
اول توافق ژنو، غنی‎سازی ایران ادامه پیدا کند و در گام نهایی و راه‎حل
جامع هم حتما باید غنی‎سازی باشد. همان صحبتی که آقای اوباما بعدا در سابان
فوروم انجام داد و یا مطرح کرد ، خانم شرمن دو یا سه روز پیش گفت و خانم
مرکل دیروز اعلام کرد که بله، ما به ‎هر حال غنی‎سازی را برای ایران
پذیرفتیم. آقای اوباما که به‎نظر من با تعبیر جالبی مطرح کرد. گفت ما اگر
زورمان می‎رسید، پیچ ‎و مهره تاسیسات را هم باز می‎کردیم ولی زورمان نرسید!
آنها به این نتیجه رسیدند که با مردم ایران با زبان زور نمی‎شود صحبت کرد،
با زبان کرامت باید صحبت کرد. لذا ما غنی‎سازی را پذیرفتیم. به ‎همین
دلیل، این‎‎ها واقعا سند افتخاری برای مردم ایران است. این‎‎ها نتیجه 10
‎سال مقاومت و ایستادگی است. آن کسانی که این دستاورد را کوچک و به‎اصطلاح
خفیف می‎کنند یا نادیده می‎گیرند، در جهت خواست دشمن گام بر‎می‎دارند. یعنی
دشمن خودش نمی‎گوید که ما غنی‎سازی را ندادیم اما این‎ها می‎گویند نداده
است. توافق ژنو این دستاورد را برای مردم ایران داشته که بعد از 10‎ سال
مقاومت در مقابل همه تحریم‎‎ها که شدیدترین تحریم‎‎هایی بوده که
می‎توانستند برقرار کنند، در مقابل همه تهدید‎‎هایی که کردند، در مقابل
قطعنامه‎‎های شورای امنیت، در مقابل فشار‎های روانی و سیاسی تبلیغات وسیع و
در مقابل همه این‎ها ما ایستادگی کردیم و اعلام کردیم که زیر بار حرف زور
نمی‎رویم و زیر سلطه آن‎ها نخواهیم رفت. اگر آن‎ها می‎گویند که نباید
غنی‎سازی کنید، ما می‎گفتیم، این حق ماست و باید انجام دهیم. این اثبات شد.
یعنی ایران بالاخره با غنی‎سازی از مذاکرات بیرون آمد. با 6 کشور بزرگ
دنیا نشستند جلوی ما و قبول کردند قطعنامه‎هایشان را کنار بگذارند. قبول
کردند قطعنامه‎‎ها و خواسته‎‎های خودشان را بگذارند کنار و غنی‎سازی را
برای ایران بپذیرند. این دستاورد توافق ژنو است و لذا نه‎ تنها امتیازی
داده نشده، بلکه بزرگ‎ترین امتیاز گرفته شده و ان‎شاءالله در توافق نهایی‎
هم این تثبیت خواهد شد.

همان‎طور که وعده داشتیم خیلی بنا نداریم
درباره مذاکرات ژنو با حضرتعالی چالش کنیم. مخاطبان هفته نامه خیلی مایلند
آقای عراقچی را به عنوان مرد دیپلمات کشورشان را از زاویه دیگری بشناسند که
تا به حال کمتر توجه شده؛ آقای آصفی حسابی استقلالی بودند و حضرتعالی از
طرفداران پر و پا قرص پرسپولیس هستید، دیروز که استقلال از الشباب باخت چه
حسی داشتید؟

خدا می‎داند خیلی ناراحت شدم. البته وقتی رسیدم خانه
آخر بازی بود. پسرم پای تلویزیون بود و من هم نشستم. هم حرص خوردم از
گل‎‎هایی که نزدند و می‎توانستند بزنند و هم حرص خوردم از گل بی‎ربط و
بی‎مزه‎ای که خوردند.

ولی از ملوان که باخت خوشحال شدید؟

آن که آره! آن باخت حسابش فرق می‎کند.

آقای دکتر، اینکه دامادتان معمم هستند...

این را از کجا می‎دانید؟

حالا، این حُسن بود یا سرعت‎گیر بود؟

اول بگو از کجا می‎دانید؟

از دوستان خبردار شدم!

داماد من قرار است معمم بشود. ان‎شاءالله جمعه آینده
خدمت آیت‎الله وحید خراسانی معمم خواهند شد. البته تحصیلات دانشگاهی را هم
تا مقطع فوق لیسانس به اتمام رسانده‎اند.

منظورم اینکه لباس روحانیت برای شما حسن است؟

بله، برای من حسن است. منظور از حسن یعنی چه؟

الان این‎طور است که وقتی طلبه‌ای به خواستگاری
می‎رود، یکی از مطالبی که حتما طرح می‎شود این است که من می‎خواهم لباس
روحانیت بپوشم، حالا یا قبول می‎شود یا نه؟ برخی راحت با این مسئله کنار
نمی‎آیند.

خانمش قبول کرده. اصل کاری هم ایشان است. با بنده هم
مشورت کردند و من موافقت کردم. گفتم منعی که نمی‎بینم هیچ، حسن هم می‎بینم.
این لباسی مقدس است، وظیفه مقدسی را بر انسان بار می‎کند اما مسئولیت‎‎های
سنگینی هم دارد. اما شما اگر لباس روحانیت می‎پوشید، باید الگو و راهنمای
مردم باشید. آن وقت دیگر هرکاری و هر حرکتی نمی‎شود انجام داد. آن وقت همه
نگاه می‎کنند، دقت دارند و بعد ممکن است پیروی کنند. از نظر من لباس مقدسی
است، حسن است و هیچ عیبی ندارد و برای خود ایشان هم هست. فکر می‎کنم یک
نعمتی است که خدا به برخی می‎دهد به‌شرطی که از نعمت درست استفاده کنند.

دکتر سید عباس عراقچی یک نقش دیگر هم بر عهده
دارد و آن نقش پر مسئولیت پدر خانواده است, لطفا در مورد خانواده‎تان
بفرمایید، اینکه چند فرزند دارید؟

سه فرزند دارم. فرزند بزرگم دختر است که ازدواج کرده.
ایشان هم در همین هفته تحصیلاتش تمام شد و از پایان‌نامه‎اش هم دفاع کرد و
لیسانس معماری گرفت. 2 پسر هم دارم که یکی دانشگاهی و دیگری کلاس ششم است.

چرا بچه‎هایتان خارج نیستند؟ به‎خصوص چرا برای تحصیل ژاپن نماندند، مثل فرزندان برخی از مسئولان.

من اصلا اعتقادی به خارج درس خواندن جوان‎‎ها قبل از
ازدواج ندارم. این اعتقاد شخصی‌ام است. همیشه گفته‎ام من هرجا ماموریت
بروم، بچه‎هایم را می‎برم و وقتی برگردم بچه‎هایم را می‎آورم. نه اینجا
تنهایشان می‎گذارم نه آنجا. من فکر می‎کنم لذت خانواده به دورهم بودنش است.
از شرایط بعضی از همکاران واقعا تاسف می‎خورم، پسرش را گذاشته فلان‌جا که
ماموریت بوده و او آنجا در تنهایی و غربت و این‎ها اینجا در تنهایی. که چی؟
مثلا حالا آنجا به بالاترین مدارج هم برسید. این یک بعدش هست و بعد دومش
هم حفظ مسائل اخلاقی و مذهبی است. الان کسی را که هنوز به حد و مرزی در
زندگی‌اش نرسیده که بتواند خودش تشخیص بدهد و خودش تحت تاثیر محیط قرار
نگیرد، نمی‎شود تنها در محیطی رهایش کرد. برای همین می‎گویم که بعد از
ازدواج، که به بلوغی رسیده باشد. مثل خود من که دکترا را رفتم خارج؛ اما
وقتی رفتم که 2 تا بچه داشتم و دوره دکترا در انگلیس را که حداقل سه‎ سال
بود، دو ساله تمام کردم و اصرار داشتم زودتر برگردم. حتی شهریه سال سوم‌ام
را سفارت به حساب دانشگاه ریخته بود و یک هفته دوندگی کردم که شهریه را به
سفارت برگردانم. البته دو ساله تمام کردن مستلزم تصویب کمیته‎‎های مختلف
دانشگاه بود، رفتم همه آن‎ها را گرفتم و به من اجازه دادند که دو ساله درسم
را تمام کنم.

منتها فقط استثنائش در خانواده من دخترم بود. وقتی به
ژاپن رفتیم که ایشان رشته معماری قبول شده بود و یک سالی هم خوانده بود.
نمی‎خواستم این دختر را اینجا تنها بگذارم، با خودم بردمش و 2 سال با ما
آنجا بود و مطالعاتی داشت و کار‎هایی. بعد احساس کردم که واقعا عمرش در حال
تلف شدن است و به صلاحش نیست. خودش ابراز علاقه کرد که برگردد و درس را
ادامه دهد. آن یک سال آخر که ما ژاپن بودیم، ایشان برگشت و درسش را ادامه
داد البته به‎خاطر ماموریت ژاپن ما 2 سالی از درسش عقب افتاده بود ولی خب
الحمدلله!

بعد از پایان نشست و توافق، حضرتعالی در توئیتر نوشتید «سلام خدا به روح شهدای هسته‌ای». چرا؟

کد خبرنگار: ۱
۰دیدگاه شما

پربازدید

پربحث

اخبار عجیب

آخرین اخبار

لینک‌های مفید