ناطق نوری : احمدینژاد فضایی فکر میکرد
حجتالاسلام و المسلمین ناطق نوری ناگفتههایی از فعالیت خود در دوران انتخابات ریاست جمهوری سال 84 را بیان کرده است.
گزیده اظهارات ناطق نوری در گفتوگو با «خبرآنلاین» در پی میآید:
* متاسفانه آنچه ما در حال حاضر شاهدش هستیم برخلاف روشهای شناختهشده و
تجربهشده در دنیا در امر دموکراسی یک نابسامانی بزرگ در حوزه فعالیتهای
سیاسی است که نتیجه قهری آن فقدان یک تشکیلات مسئول به عنوان حزب هست که هر
جماعتی به تشخیص خودش، بدون مبنای دقیق و جامعنگری و براساس تحلیلهای
بیاساس بدون اینکه مصالح عمومی کشور و جامعه را لحاظ کند، وارد میدان
میشود و دست به تخریب میزند. خیلی از مواقع این افراد به بهانه احساس
تکلیف شرعی هم دست به چنین رفتارهایی زدهاند که هم فضای جامعه را خراب
کردهاند و هم بعضا دین و اعتقادات مردم را تخریب کردهاند و هم در نهایت
لطمات فراوان به رشد و توسعه جامعه وارد کردهاند.
* اخیرا که بنده از تندرویهای بیملاک بعضی از گروهها گفتم، بحثم ناظر به
همین معنا بود. ما در طول این 35 ساله انقلاب، فراز و نشیبهای سیاسی زیاد
داشتیم. جریانات سیاسی گوناگون میدان جولان پیدا کردند و غالبا هم چارچوب
مدون و معینی نه از نظر تئوری و نه از لحاظ ساختاری نداشتند. مثلا یک روز
به نام طرفداری از مستضعفین پا به عرصه گذاشتند و یک روز عناوین چپ و راست
را برای خود انتخاب میکردند و جالب اینکه بعضا موضع سیاسی خودشان را در
طول زمان با حریف تبادل میکردند.
* در یک مقطعی ناگهان در کشور، یک گروهی به نام « خط سه» شکل گرفت. خط سه
شان نزولش به زمان بنیصدر برمیگردد. آن زمان یک گروه طرفدار بنیصدر
بودند، یک طرف هم حامی حزب جمهوری اسلامی که در راس آن شهید بزرگوار بهشتی
بود. این وسط یک جمعی آمدند و گفتند که ما نه آن گروه اول را قبول داریم و
نه تابع این گروه دوم هستیم. مسلک جدیدی راه انداختند که در آن زمان مشهور
شد به خط سوم. خود این مسلک بعدها شد یک تشکیلاتی که اسم خودشان را «خط
امامی» گذاشتند. در نتیجه تلقی این بود که کسانی که مقابل این گروه بودند
میشدند ضد خط امام!
* اگر امام (ره) چیزی میفرمودند عرض ما این بود که این سخن مولوی است یا
ارشادی؟ در مقابل، یک عده از دوستان ما که الان اصلاحطلب تلقی میشوند،
سرسختانه قائل بودند آنچه به ذهن امام خطور میکند واجب الامر و مولوی است و
اصلا هر کس این تقسیمبندیها را انجام میدهید، ضد ولایت فقیه هست. درست
مانند گروههایی که در این سالهای اخیر، با همین حربه دیگران را متهم به
ضدیت با ولی فقیه کردند و میکنند!
* مرحوم امام در آستانه انتخابات مجلس سوم فرمودند «مردم به اسلام آمریکایی
رای ندهند.» آقایان چپ آن روزگار، این حرف را مصادره به مطلوب کردند و
گفتند مراد امام از اسلام آمریکایی همینها هستند (اشاره به دوستان ما).
یادم هست همان ایام هر جا برای سخنرانی دعوت میشدیم، یک عدهای حضور پیدا
میکردند و نمیگذاشتند سخنرانی برگزار شود. یک بار من برای سخنرانی در
مسجد دانشگاه تهران دعوت بودم. وقتی خواستم وارد مسجد شوم دیدم در مسجد
بسته است! یعنی برای اولین بار در طول تاریخ دانشگاه تهران، هنگام نماز،
درب مسجد را بسته بودند. ما هم نماز را پشت دربهای بسته مسجد دانشگاه
خواندیم. یک عده هم به من اقتدا کردند. مخالفان دیدند بد شد، درب کوچک مسجد
دانشگاه تهران را باز کردند و رفتیم داخل مسجد و سخنرانی را شروع کردیم
اما در حین صحبت آمدند برق را قطع کردند. گفتیم یک بلندگوی دستی آوردند. با
بلندگوی دستی رفتیم بالای منبر. آنجا دانشجویان تحکیم وحدت به دادن
شعارهای تند و تیز علیه ما اقدام کردند. من هم خیلی آرام به آنها گفتم
«بابا عقل داشته باشید، بگذارید من صحبت را شروع کنم، بعد من را سوالپیچ
کنید.» ولی خب جو غالب به گونهای بود که امکان سخنرانی فراهم نشد و ما
مسجد را به ناچار ترک کردیم.
* فردای آن روز برای کاری مرخصی گرفتم که به مازندران بروم. در راه رادیو
را گوش میکردم. شنیدم که یکی از نمایندگان همان جریان که هملباس خودمان
هم بود، در نطق قبل از دستور، از دانشجویانی که اجازه ندادند من سخنرانی
کنم تشکر کرد. وقتی برگشتم مجلس او را دیدم و پس از حال و احوال به او گفتم
برادر عزیز! تو فکر نمیکنی که این حرمتشکنیها حد یقف نخواهد داشت و
وقتی از آن دانشجویان تشکر میکنی، با این کارت موجب میشوی این خلیفهکشی
باب بشود و یک روزی علیه خود شماها این اقدام شکل بگیرد؟! همان طور که
پیشبینی میشد، طولی نکشید مجلس سوم تمام شد و مجلس چهارم شروع به کار کرد
و درست ماجرا برعکس شد و در مسیر دانشگاه، یک عده از آقایان همان جناح
آمدند سخنرانی کنند و دانشجویان نگذاشتند.
* ضرر کارهای تند و بیملاک - چه از چپ و چه از راست - این بود که موجب شد
فرصت رقابت سالم از جریانات سلب شود و علاوه بر هزینه گزافی که به کشور در
از دست دادن نیروهای تجربهشده، تحمیل شد، از سوی دیگر باعث شد در نگاه
مردم هم همه زیر سوال بروند.
* سال 76 به هر حال من آدم ناشناختهای نبودم. سوابق وزارت کشور من در
مقابله با افراطیگریها و تندرویها در ذهن افراد جامعه بود. به طور مثال
من در خیابان ولیعصر با کسانی که به بهانههای ظاهرا موجه، اقدامات تند و
تیز میکردند با مردم و مثلا جوانهایی که فرضا موی بلندی داشتند یا لباس
از دید بعضی نامناسب پوشیده بودند پونز به پیشیانیشان میچسباندند (برخورد
میکردم). من معترضین را که غالبا هم از بچههای نهادهای انقلاب بودند
دستگیر میکردم و اجازه نمیدادم به نام مبارزه با بدحجابی، حقوق مردم و
امنیت جامعه مخدوش شود. بعد شما ببینید علیه یک چنین فردی با این نوع
اندیشه و سوابق، چنان جو مسموم و جنگ روانیای درست کردند که در سال 76
برخی گفتند این دنبال روش طالبان است و اگر بیاید پیادهروها را دیوار
میکشد، در دانشگاهها تفکیک جنسیتی به وجود خواهد آورد و از این قماش
حرفها! خب این نوع رفتارها محصول همان بیاخلاقی و بیضابطگی در رقابت بود
و متاسفانه نتیجه آن را هم دیدیم که چه شد.
* در ماجرای تبریکم به آقای خاتمی بالاخره ایشان رای اکثریت را آورده بود و
مردم احساس میکردند ایشان برای این کار اصلح است. تا آنجا که به عنوان
مسلمان به من مربوط میشد، باید به تکلیفم عمل میکردم و همین کار را هم
انجام دادم. آمدم کاندیدا شدم و گروهی هم به ما کمک کردند که این تکلیف
محقق شود، خب نشد. لایکلف الله نفسا الا وسعها. بنابراین تکلیف از من ساقط
شده بود و به همین دلیل آسودهخاطر بودم و آن چیزی که از آن به عنوان قواعد
بازی یاد میکنیم خب ظهورش در همین مواقع هست. قاعده بازی در دنیا این است
که اگر رقیب پیروز شد باید با او همکاری کرد. علت اینکه بلافاصله و در
شرایطی که هنوز شمارش آرا تمام نشده بود من آن پیام را دادم این بود که
احساس کردم کشور ملتهب است و طرفداران و دوستداران ما ناراحت هستند و آن
نتیجه رایگیری، یک حادثه غیر مترقبه برای آنها به حساب میآمد. من فکر
کردم کشور در آن مقطع نیاز به آرامش دارد و من باید آبی روی این آتشی که در
درون طرفداران هست بریزم. وقتش هم همان موقع بود. 48 ساعت بعد معلوم نبود
چه حادثهای در کشور رخ بدهد. وقتی من این تبریک را گفتم طبعتا یک آرامشی
در کشور ایجاد شد.
* روز یکشنبه پس از انتخابات که به مجلس رفتم، همه منتظر بودند که ببینند
مجلس را چطور اداره میکنم. بالاخره رئیس مجلسی بودم که در انتخابات شکست
خورده بودم. برای برخی سوال این بود که بنده چطور میخواهم با این مساله
برخورد کنم؟ خب! بنده هم بسیار شاداب و سر حال به مجلس وارد شدم و در نطق
خودم از حضور مردم تشکر کردم و به برادر گرامی جناب آقای خاتمی تبریک گفتم و
بعد هم اعلام کردم تا دیروز رقابت بود و از امروز رفاقت است. این عبارتی
بود که برای نخستین بار من به کار بردم و در طول دورهای که از آن هنگام در
مجلس بودم یعنی بیش از دو سال بعد از دوم خرداد، در اوج همکاری و همدلی با
دولت گذشت. همین الان هم که به آقای خاتمی صحبت کنید، همه جا ایشان اشاره
کرده که نحوه برخورد مجلس پنجم و فلانی با من و دولتم فراموشنشدنی است و
همیشه که لایحه میدادم خاطر جمع بودم که فلانی آن را دریافت میکند.
* در خصوص انتخابات 84 من آنچه وظیفه خودم میدانستم به عنوان رهبر جریان
انجام دادم و شورای هماهنگی نیروهای انقلاب را خودم به کمک دوستان به وجود
آوردم. قائل هم بودیم که هر کس 4 اصل اسلام، انقلاب، امام و رهبری را معتقد
باشد، میتواند زیر این چتر قرار بگیرد که گاه من شوخی میکردم و می گفتم
اینها 4 عمل اصلی است (خنده). خب شروع هم کردیم و نیروهایی که بعد از دوم
خرداد 76 از هم پاشیده شده بودند را جمع کردیم و یک سازمان مجددی پیدا شد.
اولین گام را در انتخابات شورای شهر تهران برداشتیم که موفق هم بودیم و به
دنبال آن مجلس هفتم هم غلبه با همین جریان بود تا اینکه رسیدیم به بحث
ریاست جمهوری. در قصه ریاست جمهوری 84 ماجرا اینگونه بود که از اصولگراها
پنج شش کاندیدا وجود داشت و کاری که ما باید میکردیم این بود که بنشینیم
با اینها صحبت کنیم که یا آنها را قانع کنیم که کنار بروند یا اینکه با
مکانیزمی پیش بیاییم تا یکی از آنها در عرصه باقی بماند. آمدیم و آقایان هم
قبول کردند که شورای مرکزی جبهه نیروهای انقلاب به هر تصمیمی رسیدند، آنها
قبول کنند. خب با همین آهنگ جلو آمدیم. تکتک کاندیداها را در همین اتاق
خواستیم با این هدف که از برنامهها، اهداف و انگیزههای آنها باخبر شویم و
کاندیداها هم آمدند و توضیحاتی دادند. یک جلسه هم به صورت اختصاصی با
آقایان داشتیم که به صورت شفاف و راحت، اشکالات در مدیریتهای قبلی و
سوالهایمان را با آنها مطرح کردیم. آقای احمدینژاد هم جزو همین کاندیداها
بود. ایشان میگفت «من طرح برای اداره کشور دارم و بقیه نامزدها ندارند.
شما هم اجازه نمیدهید من طرحم را بدهم.» ما با کاندیداهای دیگر 2 جلسه
داشتیم، با ایشان 3 جسله برگزار کردیم. یک روز به آقای باهنر گفتم یک وقتی
به آقای احمدینژاد بدهید چون میگویند من برای اداره کشور یک طرح ویژه
دارم. جلسه زمانش هماهنگ شد و ایشان به همین دفتر بنده آمد و مرحوم آقای
عسگر اولادی، باهنر، بنده و برخی دیگر از دوستان بودند. ایشان در آن جلسه 2
ساعت طرحش را توضیح داد. بنا هم بود تا پایان صحبت ایشان حرفی نزنیم.
ایشان وقتی صحبتش را تمام کرد، من رئیس جلسه بودم و اگر چه منشی جلسه کس
دیگری بود ولی برای اینکه مطالب یادم بماند چیزهایی را مینوشتم که خود آن
نوشتهها 4 صفحه شد! قبل از اینکه من صحبت کنم، مرحوم آقای عسگراولادی رو
کردند به بنده و حرفی زدند که شاید شما هم تا الان نشنیده باشید. آقای عسگر
اولادی گفت «این برادر ما احساس میکند که اسلام را فقط او میشناسد، این
برادر ما احساس میکند انقلاب را فقط او درک کرده است. این برادر ما احساس
میکند امام را فقط او میشناسد.» بنده هم خطاب به آقای احمدینژاد گفتم
«آقای احمدینژاد! من حرفهای شما را خیلی دقیق گوش دادم حقیقتا هرچه دقت
کردم، هیچ نفهمیدم. یا سطح معلومات شما خیلی بالاست و ما نمیفهمیم شما چه
میگویید یا اینکه حرفهای «بالا ابری» میزنید.» بعد از انتخابات ریاست
جمهوری از من در یک گفتوگو سوال کردند شما ایشان را چگونه میبینید که من
عرض کردم ایشان فضایی فکر میکند.
* بعد از آن جلسه ما با ایشان، آقای احمدینژاد قهر کرد و رفت. فردایش هم
نامه نوشت که من دیگر با جمع شما نیستم. خب این از ایشان؛ آقایان دیگر هم
هر کدام به دلیلی از صرافت کار تشکیلاتی افتادند و جدا شدند و از طرف دیگر
مسائل دیگری هم رخ داد و به هر تقدیر تمام بافتهها تافته شد و تنها نامزدی
که پایبند ماند، آقای علی لاریجانی بود. به ایشان گفتم تا انتها از شما
حمایت میکنم. بعد هم گفتم پس از انتخابات از عرصه سیاسی در این شکل و
شمایل کنارهگیری خواهم کرد چون احساس میکردم آن مدیریت دیگر شکل
نمیگیرد.
* من آقای احمدینژاد را برای مدیریت کشور به صلاح نمیدانستم. من حوصله
کافی برای تعامل با نیروها را دارم و در جریان کارهای تشکیلاتی از حزب
جمهوری گرفته تا جامعه روحانیت و سایر عرصهها خودم را در معرض همه نیروهای
کشور قرار میدادم و از آنها برای مسئولیت دعوت میکردم. آقای احمدینژاد
هم یکی از آن هزاران بود. منتها هر کسی را بهر کاری ساختند!
* رابطه بنده با آقای هاشمی یک رابطه قدیمی است و سابقه دوستی ما هم مربوط
به سال 42 و شروع مبارزه در قم هست و من از آنجا که آقای هاشمی را از
پیشکسوتان انقلاب و مبارزه میدانم، به همین مناسبت احترام ویژهای هم برای
ایشان قائل هستم. نقش سرنوشتساز آقای هاشمی رفسنجانی با آن قابلیتهای
فردی منحصر به فرد در مبارزات قبل از انقلاب و پس از آن در اداره جنگ و
دوران سازندگی و سایر مقاطع انقلاب اگر نگوییم بینظیر باید گفت کمنظیر
است. بنده فارغ از رفاقت بیش از نیم قرنی که با ایشان دارم همواره ایشان
را به خاطر دلبستگیشان به مبانی اصولی انقلاب، تعهدشان به رهبری نظام آن
هم در سختترین شرایط و پایبندیشان به مصالح ملی واقعا تحسین کردهام.
روابط ما هم اگر چه خبر خوبی برای افراد بددل نیست اما روابط گرم و
صمیمانهای است.
* به نظر میرسد که تندروهای سیاسی از هر دو جریان ظاهرا به یک نقطه مشترک
رسیدهاند و آن هم ایجاد شکاف در بین نیروهای قدیمی انقلاب است! از یک طرف
برای ایجاد حساسیت میگویند که اینها (آقای هاشمی، بنده و آقای خاتمی)
نشستهاند برنامهریزی برای مجلس آینده کردهاند و چه و چه که حرف بیربط و
خلاف واقعی است. از طرف دیگر عدهای از همان قماش و با نیت ناپاک با همان
هدف، دست به خبر سازی هدفمند میزنند و مثلا با تحریف متن کتاب خاطرات بنده
سعی کردهاند یک موضوعی را وارونه القا کنند تا فرصتی برای تفرقه بین
امثال ما به وجود آورند.
* خاطرات بنده که اخیرا دیدم بخشهایی از آن در فضای مجازی با اهدافی
بازنشر داده شد، باید بگویم کتاب خاطرات بنده را اگر کسی میخواهد بخواند،
باید حداقل یک فراز آن را بخواند تا متوجه مطلب گوینده بشود! موضوع از این
قرار هست که در ماجرای استیضاح بنده وقتی که وزیر کشور بودم (سال62) یک
سوال راجع به زمین و واگذاری زمین به مردم و افراد محروم مطرح شده بود.
آقای مهندس گنابادی آن زمان وزیر وقت مسکن بود، به او گفته بودند این وزیر
کشور زمین تقسیم میکند. او هم مدام به ما نامه مینوشت. من هم به مرحوم
مهندس کازرونی که معاون عمرانی من بود، کار را ارجاع دادم که ببیند ماجرا
چیست که معلوم شد حاکم شرعی مستقر در شهرداری تهران (آن وقت شهرداری
زیرمجموعه وزارت کشور بود) زمینهای بیصاحب را براساس تشخیص خودش به فقرا،
مستضعفین و حتی پاسدارهایی که بیخانه بودند واگذار میکرد. جمعی از
نمایندهها برای ایشان نامه مینوشتند و توصیه میکردند که فلان کس را
میشناسیم وضعیتش را بررسی کردیم و میدانیم که فقیر و مستحق است که یک تکه
زمین به او داده شود. از جمله این توصیهها برای افراد بی بضاعت، یک
توصیهای است که آقای هاشمی انجام داده بود و کسی را معرفی کرده و گفته بود
آقای حاکم شرع! اگر زمینی در اختیار نیازمندان قرار میدهید، این فرد هم
بیچاره است و مستحق دریافت. خود من هم از این توصیهها داشتم مثلا آقای
طباطبایی (حاکم شرع) یک لیستی را خطاب به من فرستاده و نوشته بود «این
آدمها میگویند مستحق هستند و زمین میخواهند. میگویند شما اینها را
میشناسید.» من در جواب نوشتم «این افراد فقیر هستند و فقر آنها برای بنده
مورد تایید است.» اصل ماجرای زمین در استیضاح این بود و خب این بهانهای
شده بود برای استیضاحکنندگان که در کنار سایر موارد مطرح کنند. منتها در
کتاب خاطرات بنده عبارت نارسایی وجود دارد با این مضمون که «آقایان زمین
گرفتند از جمله آقای هاشمی». خب ملاحظه میکنید که اصل ماجرا چه بوده و این
افراد بددل چگونه عنوان کردهاند وگرنه ایشان همانطور که رهبری در
خطبههای 29 تیرماه 88 گفتند وسیعی از سرمایههای شخصی خودش را برای انقلاب
گذاشت و اصلا چه نیازی داشت به یک قطعه زمین مثلا در باغ فیض که آن وقتها
هم بیابانی بیش نبود، نه مثل حالا.
* شیطنت این است که گفتند آقای هاشمی از من خواسته بودند که این لیست را
نخوانم. در صورتی که ماجرا این طور نبود. من در آن جلسه استیضاح خطاب به
نمایندهها گفتم که عدهای از شما هم کسانی را معرفی کردهاید، میخواهید
اسامی این عده را برای شما بخوانم؟ برخی گفتند بخوانید، برخی گفتند
نخوانید. فضا متشنج شد بالاخره عدهای گفتند اسامی را بخوان ببینیم چه کسی
هستند؟ من هم اسم یک بنده خدایی که اتفاقا از امضاکنندگان استیضاح هم بود
را خواندم. اسم این فرد را که خواندم سر و صدا بلند شد که آقا! نخوان. مجلس
متشنج شد. آقای هاشمی به من گفت: آقا! خب اگر نمایندگان میگویند نخوانید،
خب نخوانید. در نهایت آقای هاشمی گفتند «در اختیار خود آقای وزیر است که
اگر مایل هست اسامی را بخواند و اگر هم مایل نیست نخواند.» بنده هم ترجیح
دادم فضا متشنجتر نشود و بالاخره نخواندم. ضمن اینکه ایشان در آن استیضاح
دفاع مفصلی از بنده داشت و لطف شایانی به من کرد که بنده هنوز هم از ایشان
به خاطر آن محبت سپاسگزارم. این همه آن ماجرا بود!