روزنامه نگار اینقدر هم «میرزا بنویس» نیست

هر دو از شهرستان آمده بودیم. او از رشت و من از قزوین، هر دو ما در
ترمینال غرب منتظر اتوبوس خط واحد برای میدان هفتم تیر ! خوشبختانه ما
ایرانی ها سوژه های بسیاری برای صحبت داریم. از هر کجا و هر موضوع، نزد
آقایان سیاست اول و ترافیک هم دوم، کم آوریم باز هم هست ! ولی نمی دانم چرا
دوست از رشت آمده من که بعدا فهمیدم یک فرهنگی بازنشسته است، صحبت با من
منتظر در صف را با ترافیک تهران و نبود اتوبوس شروع کرد و اینکه: آقا باور
کنید نیم ساعت است که اینجام، باید بروم میدان هفتم تیر داروخانه 13 آبان
دارو بگیرم. مریض من بسیار درد دارد و از شهرستان آمده ام و راهی هم برای
رفتن ندارم. نخستین توصیه اینکه، برادر عزیز امروز راهپیمایی است و خیابان
های مسیر اتوبوس میدان آزادی - هفتم تیر هم مسیرهای راهپیمایی، پس بهتر است
که با مترو بروید. صحبت آن دوست: آره بهتره ولی من باید سر راه نسخه های
پزشکی را هم بگیرم. گفت وگو شروع شد. اول از اینجا که چرا مسیرهای جایگزین
برای اتوبوس ها نگذاشته اند که بدون مانع بتوانند رفت و آمد کنند و بعد
ترافیک همیشه سنگین تهران و سوم روزه خواری علنی عده زیادی زن و مرد، انگار
با خودشان لج کرده باشند !

به بهانه حضوردر ترمینال که نقطه آغاز و پایان
سفراست و اما بحث اصلی موضوع دارو و نبود و گرانی به تعبیر آن دبیر
بازنشسته آذری زبان ساکن رشت جناب آقای نصیری ! که گفت، من و هزاران مانند
من داریم تقاص کسانی را پس می دهیم که قطعنامه های جهانی علیه ما را
کاغذپاره می خواندند و انتظار داشتند تا آنقدر قطعنامه بدهند که قطعنامه
دان شان پاره شود!

آقای نصیری به شدت شاکی دارویی را نشان داد که جلدش را
باخودش آورده بود و گفت که پارسال آن را یکصد واندی هزار تومان می خریده، و
امروز و اگر پیدا شود، کمی بیش از یک میلیون تومان! این دارویی است برای
بیماران سرطانی ! نفهمیدم که این نرخ دولتی بود یا بازار آزاد! یادم آمد که
مسوولان وقت 30 سال پیش زمانی که تازه کار خبر در تهران را شروع کردم، یک
روز ما را به همین ناصر خسرو بردند تا دستگیری داروفروشان را نشان دهند! 30
سال بعد وضع همان است که بود ! کسی ادعای تغییری دارد؟آقای نصیری که فهمید
من روزنامه نگارم، شاکی تر گفت که شما روزنامه نگارها میراز بنویس هستید !
آنچه را دولتی ها خوش شان می آید می نویسید! روزنامه های تان را بگذارید
کنار هم، همه مثل هم اند! چرا از وضعیت دارو نمی نویسید که حتی با این قیمت
ها هم باید چندصد کیلومتر تا تهران آمد و تازه بیمه ها هم قبول ندارند یا
اگر ادعا کنند که قبول دارند، آنقدر بند و تبصره می گذارند که عملاهیچ چیز
نمی دهند ! چرا نمی نویسید آقای دادستان هزاران هزار ایرانی که در یکی، دو
سال اخیر به سرطان مبتلاشده اند، علتش چی بوده است! این را که دیگر همه
مسوولان هم گفتند و هم نوشتند و خود شما در «اعتماد» هم سندش را چاپ کردید !
آقای نصیری از خدا برای مریضش و همه بیماران شفا مسالت می کند ولی دعا می
کند که خودش هرگز مریض نشود و می گوید که از خدا یک مرگ سریع می خواهم ! که
سر و کارم به دوا و دکتر و بعد پرستاری بچه ها نیفتد! آقای نصیری دبیر
محترم بازنشسته حرف های دیگری هم داشت.

آقا جان ! اینها همه اش شعاره برای
روزهای انتخابات ! آیا نماینده یی به صورت ناشناس آمده است در داروخانه ها
بگردد و ببیند وضعیت چیه؟ آیا رفته بیمارستان که ببیند مردم چطور ماه ها
معطل یک وقت هستند ! چرا مسوولان و نمایندگان مجلس به وضعیت بهداشت و درمان
کشور توجه ویژه یی ندارند. چرا قیمت دارو باید اینقدر بالاباشد و چرا باید
برای بستری شدن دربیمارستان دولتی آنقدر معطل شد که مریضی عملاغیر قابل
درمان شده باشد، تازه حتی اگر آن موقع هم بیمار را بپذیرند.

خداوکیلی اش
شده قبل از اینکه به اداره یی بروی، پیش خودت حداقل فکر یک پارتی نباشی؟
بیمارستان که بدتر ! آقای نصیری از من روزنامه نگار دعوت می کند تا برای حس
کردن مشکل او و «هزاران، هزار» مانند او حتما یک روز به صورت ناشناس به
داروخانه... بروم یا به بیمارستان بزرگ وابسته به سازمان زنگ بزنم تا نوبت
درمان بگیرم. آن وقت می گوید: ببخشید ها ! اگر تونستی وقتی بگیری بیا تف کن
تو صورت من ! آقای نصیری شاکی تر از همه، از زیر میزی بعضی پزشکان شاکی
است. چند برگه واریز پول به حسابی را نشان می دهد که از طریق دستگاه های
موسوم به عابرکارت صورت گرفته است. می پرسد: فکر می کنی اینها مال چیه؟

پول
هایی که به حساب پزشک ریخته ام ! خارج از حساب رسمی ! این حرف او را تایید
می کنم چند روز پیش که پای خانم در حادثه یی شکست، خود من هم ناچار به این
کار شدم ! با آقای نصیری حرف های زیاد دیگری هم زدم. او را از برنامه های
دولت برای بهبود وضعیت بهداشت با خبر کردم. برخی حرف های اخیر وزیر بهداشت و
کارهای صورت گرفته را اطلاع دادم. آشفته و با لحنی تند که سعی می کرد
رعایت ادب را هم بکند، گفت: خیلی ببخشید ها ! شما روزنامه نگار ها میرزا
بنویس هستید. شما سخنگوی دولت هستید. روزنامه نگار باید منتقد، صدالبته
درست و امین باشد. این وظیفه روزنامه نگار است. بیاید توی مردم و درد آنها
را حس کند. برو فروشگاه ها ببین چطورقیمت ها را بالابرده اند و از وزن کم
کرده اند یعنی گران فروشی چندباره ! بسته های نیم کیلویی شده 400 گرم، یک
کیلو اول شد 900 گرم حالا800 گرم، چطور ممکن است منافع تولید کننده و مصرف
کننده با هم همخوانی داشته باشد که در ایران یک سازمان متولی آن است. احزاب
کجا هستند ؟ نهادهای مدنی چکاره اند و... من معلم بوده ام، خوب می دانم چه
نوشته یی تو تحریریه و پشت میز نوشته شده است و کدام نه ! حاصل کار و حضور
خبرنگار در عرصه است. شما همه تان از روی هم کپی می کنید ! یکی جرات می
کند و دیگران همه کپی می کنند! باور نداری؟ با یک کلیدواژه موضوعی را جست
وجو کن! ده ها و شاید هم صدها سایت! اینها برای چه هستند! ضرورت وجودی شان
چیست؟

اینها را نوشتم. خیلی حرف های او را قبول دارم، در مورد بعضی هایش به
خصوص آنهایی که به حرفه من برمی گردد، توضیحاتی دارم، با این همه نوشتم
حداقل آقای نصیری معلم عزیز بازنشسته باور کند که روزنامه نگار آنقدر هم
میراز بنویس نیست. اومی نویسد، گوشی هم باید پیدا شود و همتی ! البته دکان
ما هم برای نوشتن باید باز بماند !

رئوف پیشدار - اعتماد /

نظرات بینندگان

انتشار یافته: ۱

در انتظار بررسی: ۰

غیر قابل انتشار: ۰

قاسم قادری

|

۱۲:۳۳ - ۱۳۹۳/۰۵/۰۶

0

پاسخ

سلام علیکم

دست آقای پیشدار دردنکند - کم نمی نویسند - روان می نویسند - و زیبا

با وجود رتبه علمی ایشان در مقام استادی دانشگاه ،‌ساده نویسی ایشان رابسیار دوست دارم و به اعتماد هم برای نشر بیشتر نوشته های ایشان تبریک می گویم. نوشته این بارشان هم مستدل ، منطقی و در عین حال گزنده بود.

قاسم قادری - تهران

کد خبرنگار: ۱
۰دیدگاه شما

پربازدید

پربحث

اخبار عجیب

آخرین اخبار

لینک‌های مفید