آرش غفوری
این رویا نیست، سوداست
روحانی اما چهره اصلاح طلبان یا به تعبیر بهتر نماد صرف آنها هم نیست. او تنها کاندیدای مبارک اصلاح طلبان بود برای جلوگیری از سقوط آزاد کشور. یک روحانی لیبرال که اتفاقا با لیبرالها پیوند خورد.
آرش غفوری، فعال اصلاحطلب یادداشتی را برای سایت سلام نو ارسال کرده که در ادامه میخوانید:
بگذارید
نوشته «بهترین دفاع حمله است» از محمد قوچانی را از انتها بخوانیم. آنجا
که در آخرین پاراگراف خود میگوید «جای حسن روحانی در انتخابات سالهای ۸۴ و
۸۸ خالی بود»، که اگر به تعبیر آقای قوچانی روحانی زودتر نامزد رئیس
جمهوری میشد تراژدی هشت ساله نظام شکل نمیگرفت. اما همینجا است که انحراف
تحلیلی این مقاله هم آشکار میگردد: روحانی نه در ۸۴ و نه در ۸۸ اگر نامزد
میشد هیچ وقت فرصت پیدا نمیکرد که رئیس جمهور شود، یا بهتر بگویم احتمال
رئیس جمهور شدن او بسیار پایین بود؛ همانطور که قصد هم داشت تا کاندیدا
شود اما نشد. در ادامه توضیح میدهم که چرا چنین اعتقادی دارم و همینطور
چرا این مقاله با تناقضهای ناشی از تحلیلهای خطی رو به روست.
روزنامه
آقای قوچانی – شرق – دو روز بعد از ۲۷ خرداد سال ۱۳۸۴، تیتر زد که اصلاح
طلبان ۱۷ میلیون رای آوردند و اصول گرایان ۱۰ میلیونی هستند. این تیتر
اشاره داشت به جمع آرای آقایان هاشمی، کروبی، معین و مهرعلیزاده برای
اصلاح طلبان و جمع آرای آقایان احمدینژاد، قالیباف و لاریجانی برای اصول
گرایان. یک تفسیر خطی از انتخاباتی که هیچ چیز در آن خطی نبود؛ نه
کاندیداتوری افراد، نه حمایت احزاب و نه حتی تبلیغات در خیابان. نادرستی
این روایت فقط پنج روز بعد و در دور دوم انتخابات آشکار گردید و اتفاقا این
بار روایت آن تیر به صورت برعکس اتفاق افتاد. آقای هاشمی کاندیدای مورد
حمایت اصلاح طلبان، ۱۰ میلیون رای بدست آورد و ۱۷ میلیون رای به سبد محمود
احمدینژاد ریخته شد تا او رئیس جمهور شود.
اگر تحلیل درستی از
انتخابات ۸۴ داشته باشیم که چرا آرای کاندیدایی مانند معین که سقف
کاندیداهای اصلاح طلبان آن روز هم بود به سبد انتخاباتی آقای هاشمی نرفت،
آن وقت به درستی درک خواهیم کرد که آرزوی پیروزی حسن روحانی در انتخاباتی
مانند ۸۴ و البته ۸۸ تا چه حد رویاپردازانه و خالی از واقعیت است. فراموش
نکنیم در تهران سال ۸۴ و در بهترین حالت تنها ۱۷ درصد کسانی که در دور اول
به دکتر معین رای داده بودند در دور دوم هاشمی رفسنجانی را انتخاب کردند.
این
مقاله البته به درستی از برنامه احمدینژاد جهت «هاشمیزه» کردن فضا برای
پیروزی در انتخابات سال ۸۸ هم سخن گفته است. همان برنامهای که
احمدینژاد به خصوص در دور دوم انتخابات سال ۸۴ پیاده کرد و هاشمی را شکست
داد. در چنین انتخاباتی هر گونه انتساب به هاشمی و جریان غالب و الیگارشی
حاکم در کشور محکوم به شکست در مقابل احمدینژاد بود. از خاتمی که بگذریم،
هیچ کس نمیتوانست احمدینژاد را شکست دهد و احمدینژاد به همان دلیلی
رئیس جمهور شد که خاتمی هشت قبل از آن رئیس جمهور شده بود.
در
انتخابات ۸۸ هم، هیچ فکت عملی و عینی وجود ندارد که این «هاشمیزه» شدن فضا
به نفع اصلاح طلبان یا کاندیدای مطلوب آن میشد تا انتظار داشته باشیم فردی
مانند حسن روحانی به عنوان نسخه دوم هاشمی بتواند کاندیدا شود و تازه رای
هم بیاورد. همانگونه که مقاله هم از «همانی هاشمی و موسوی» میگوید که
برنامه احمدینژاد بود. فارغ از تمام حرفها و حدیثهای سال ۸۸ اما، اگر
قرار باشد یک لحظه فکر کنیم که احمدینژاد جلوی روحانی در سال ۸۸ قرار
میگرفت و بعد خوش خیال این باشیم که روحانی جواب احمدینژاد را میداد
همانگونه که جواب قالیباف را در سال ۹۲ داد، یعنی تاریخ را و تبلیغات را و
انتخابات را همه و همه را خطی آموختهایم. خط راست «ی» که آنگونه که امروز
فکر میکنیم برای گذشته و شاید در آینده جواب میدهد، غافل از اینکه کنش و
واکنش سیاسی یک معادله ریاضی نیست که با فرمول جواب داشته باشد.
به جای
آنکه یک لحظه به این رویای رقابت روحانی و احمدینژاد در سال ۸۸ فکر کنیم
شاید بهتر باشد به این فکر کنیم که چه میشد اگر احمدینژاد به جای پرونده
خانم رهنورد، مدرک دکتری حسن روحانی را رو میکرد و از او میخواست بگوید
چگونه با اینهمه مشغله کاری و امنیتی در نظام برآمده از انقلاب و جنگ دکتر
شده است. آن وقت این دیگر رویا نبود، سودا بود. روحانی هرچه قدر هم که قسم و
آیه میخورد و والا و بلا میکرد، برای جامعهای که تشنه سند و مدرک رو
کردن و اتهام زدن است یک بازنده بود. او همان جا دفن میشد و دیگر فرصت
این را هم نداشت که لااقل مثل میرحسین، مظلوم سربلند این مناظره باشد.
این
البته روایت درستی است که امروز، روحانی بهترین انتخابات و رئیس جمهور
خوبی است، او میتواند جواب مخالفان را بدهد، در مقابل دلواپسان کوتاه
نیاید، جلوی سنت گرایان خرافی قد علم کند و در یک کلمه مدیریت کشور را از
گرداب هشت ساله تخریب نجات دهد اما موفقیت مردان بزرگ بیشرط نیست که به
قول این مقاله «اجازه بدهیم او به روش خودش بازی میکند.» البته که من و
شما ظاهرا نه قدرت و نه توان این را داریم که روش بازی رئیس جمهور را لزوما
بهم بزنیم، البته اگر خود نخواهد، اما میتوانیم به او این تعبیر سعید
حجاریان را در انتقاد از خاتمی سال ۸۴ یادآوری نماییم که خاتمی بعد از آنکه
به پاستور رفت، با جامعه از طریق دفتر ریاست جمهوری ارتباط برقرار کرد و
این تنها، درهای واقعیتهای درون جامعه را بر روی او بست. تازه، خاتمی
حامیانی داشت که درون همین جامعه صدای او را بلند و حتی بلندتر از خود او
تکرار میکردند، روحانی اما نه تنها صدایی بلندتر از خودش ندارد، بلکه
خودش صدای خودش است و صدایی که هر روز بلند شود تا ابد بلند نخواهد ماند.
مثال دارویی است که اثر خودش را بر اثر تکرار از دست میدهد. اگر هزینه این
صداهای تکراری را در دوران اصلاحات طرفداران رئیس جمهور دادند تا او کشور
را اداره کند، هزینه این صدای بلند آقای روحانی را خودش خواهد داد زمانی که
دیگر برای درمان خیلی دیر شده است.
این مقاله، حسن روحانی را
متغیری مستقل از دو جناح سنتی راست و چپ نامیده است و به نادرست در توصیف
روحانی و احمدینژاد گفته که احمدینژاد محافظه کاران کهن را به اصول
گرایان نوین بدل کرد و روحانی سوسیالیستهای سابق را لیبرال میکند. نمونه
دیگری از همین تفاسیر خطی و دو قطبی برای قالب کردن یک روایت تا تنها در
ظرف یک مقاله بگنجد و البته در تناقضی آشکار هم میگوید که احمدینژاد
شمایل اصول گرایان و روحانی چهره اصلاح طلبان است.
درحالی که معلوم
نیست چگونه یک نفر میتواند همزمان مستقل از اصلاح طلبان –وارثان چپهای
سنتی – و در عین حال شمایل آنان باشد؟ ریشه این اشتباه تحلیلی هم در همان
اشتباه تحلیلی انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۴ نهفته است. احمدینژاد
کاندیدای احزاب و جناحهای راست نبود که رای آورد تا چهره اصول گرایان باشد
یا برای آنها نسخه بپیچد، او کاندیدای معترضی بود که انتخابات را برد،
همین. کاندیدایی که مسئله روز کشور را درک کرده بود. همانگونه که خاتمی در
سال ۷۶ درک کرد و روحانی در سال ۹۲ واجد آن شد. از این رو احمدینژاد نه
شمایلی از اصول گرایان، بلکه یک خود معترض طلبکار بود و هنوز هم هست و باز
هم میتواند باشد. همان «خود» ی که جامعه ایران زمانی به اشتباه او را
پسندید.
در آن سوی بازی، روحانی اما نه آنگونه که این مقاله
میگوید متغیری مستقل از دو جناح چپ و راست سنتی ایران است و نه در نقطه
تناقض با آن، چهره اصلاح طلبان. روحانی مستقل و جزیرهای خودساخته– آنگونه
که این مقاله تصویر میکند – نیست. در زمانی که هاشمی «اصلاح شده» قرار بود
۴۰ میلیون رای بیاورد و رد صلاحیت شد، شانس در خانه روحانی را زد تا به
لطف سابقهاش، میراث اقتصادی و هستهای منسوب به احمدینژاد و حمایت همین
هاشمی و البته رهبر اصلاح طلبان محمد خاتمی به ریاست جمهوری برسد. روحانی
مستقل نیامده بود که مستقل هم برود. این را نمیگویم که او را وامدار اصلاح
طلبان بنامم. این موضوع را خودش که انکار نمیکند هیچ، بلکه این پیوند
تاریخی مبارک از جمله ارزشمندانهترین پیوندهای سیاسی پس از انقلاب است که
به اصلاح طلبان راه و روش مذاکره کردن و توافق داشتن را آموخته است. این
میراث همان لیبرالیسمی است که در این مقاله روحانی واجد آن شمرده شده
است.
و در ادامه، روحانی اما چهره اصلاح طلبان یا به تعبیر بهتر
نماد صرف آنها هم نیست. او تنها کاندیدای مبارک اصلاح طلبان بود برای
جلوگیری از سقوط آزاد کشور. یک روحانی لیبرال که اتفاقا با لیبرالها پیوند
خورد. سوسیالیستهای سابق که به قول این مقاله قرار است توسط آقای روحانی
لیبرال شوند سال هاست که لیبرال شدهاند و به همین دلیل هم با روحانی پیوند
خوردند، نه اینکه روحانی آمده باشد تا آنها را لیبرال کند. آنها به
اندازهای لیبرال بودند تا به اقتضائات سیاست مذاکره و مفاهمه تن بدهند.
روحانی
زمانی رئیس جمهور شده است که مسئله کشور با مسئله او پیوند تاریخی دارد.
کاندیدای سال ۸۴ نبود که اقتصاد و سیاست خارجی و پرونده هستهای مثل امروز
نقطه قوتش نباشد و این شانس را هم داشت که شرایط کاندیداتوریاش نه در سال
۸۴ و نه در سال ۸۸ فراهم نشد، هرچند در هر دوی این سالها میخواست و قصد
داشت که کاندیدا شود. اما نکته اینجاست که خب، آدمها همیشه خوش شانس
نیستند. به خصوص اگر فرصت استفاده از شانسهای خودشان را نداشته باشند.
احمدینژاد چهار سال هر کار میخواست کرد. قدر شانس را و فرصتها را ندانست
و به روزی افتاد که کسانی که برای دیدار با او درخواست وقت میکردند و
جواب نمیگرفتند از روی او رد شدند. روحانی اما احمدینژاد نیست، اما رئیس
جمهوری است که فرصت کمی دارد و شانس اندکی که همیشه با رئیس جمهورها همراه
نمیماند. تا امروز که لااقل اینگونه بوده است.
این مقاله
میتوانست روایتی یا پیشنهادی برای سیاست ورزی به تعبیر یک طرفدار روحانی
باشد. که اگر اینگونه بود فارغ از آنکه موافق یا مخالف آن باشیم، نکاتی با
ارزشی دارد. اما زمانی که این مقاله در دام قالب بندیهای خودساخته و
تفاسیر خطی قرار گرفت و فرضهای محال را غیر محال کرد، ارزش خودش را از دست
داد. این فرضها، به اندازهای نادرست و پرتناقض هستند که صدای مقاله
شنیده نشود. فرضهایی نامحتملی که در ۸۴ و ۸۸ ماندند. به جای آنکه روحانی
را به جای میرحسین سال ۸۸ تفسیر و تحلیل کند، باید روحانی را به سال ۹۶
میبرد که اگر احمدی نژادی دوباره آمد، روحانی چه دارد تا از آن دفاع کند؟
این مقاله تحلیل را به گذشته برد، آینده اما مهمتر بود.