۲۶ فروردین ۱۳۹۵ - ۱۴:۳۰
کد خبر: 23297

غزلیات حافظ

پنج غزل از حافظ

غزل شماره یک

الا یا ایها الساقی ادر
کأسا و ناولها

که عشق آسان نمود اول ولی
افتاد مشکل‌ها

به بوی نافه‌ای کاخر صبا
زان طره بگشاید

ز تاب جعد مشکینش چه خون
افتاد در دل‌ها

مرا در منزل جانان چه امن
عیش چون هر دم

جرس فریاد می‌دارد که
بربندید محمل‌ها

به می سجاده رنگین کن گرت
پیر مغان گوید

که سالک بی‌خبر نبود ز
راه و رسم منزل‌ها

شب تاریک و بیم موج و
گردابی چنین هایل

کجا دانند حال ما
سبکباران ساحل‌ها

همه کارم ز خود کامی به
بدنامی کشید آخر

نهان کی ماند آن رازی کز
او سازند محفل‌ها

حضوری گر همی‌خواهی از او
غایب مشو حافظ

متی ما تلق من تهوی دع
الدنیا و اهملها

غزل شماره دو

صلاح کار کجا و من خراب
کجا

ببین تفاوت ره کز کجاست
تا به کجا

دلم ز صومعه بگرفت و خرقه
سالوس

کجاست دیر مغان و شراب
ناب کجا

چه نسبت است به رندی صلاح
و تقوا را

سماع وعظ کجا نغمه رباب
کجا

ز روی دوست دل دشمنان چه
دریابد

چراغ مرده کجا شمع آفتاب
کجا

چو کحل بینش ما خاک آستان
شماست

کجا رویم بفرما از این
جناب کجا

مبین به سیب زنخدان که
چاه در راه است

کجا همی‌روی ای دل بدین
شتاب کجا

بشد که یاد خوشش باد
روزگار وصال

خود آن کرشمه کجا رفت و
آن عتاب کجا

قرار و خواب ز حافظ طمع
مدار ای دوست

قرار چیست صبوری کدام و
خواب کجا

غزل شماره سه

اگر آن ترک شیرازی به دست
آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم
سمرقند و بخارا را

بده ساقی می باقی که در
جنت نخواهی یافت

کنار آب رکن آباد و گلگشت
مصلا را

فغان کاین لولیان شوخ
شیرین کار شهرآشوب

چنان بردند صبر از دل که
ترکان خوان یغما را

ز عشق ناتمام ما جمال یار
مستغنی است

به آب و رنگ و خال و خط
چه حاجت روی زیبا را

من از آن حسن روزافزون که
یوسف داشت دانستم

که عشق از پرده عصمت برون
آرد زلیخا را

اگر دشنام فرمایی و گر
نفرین دعا گویم

جواب تلخ می‌زیبد لب لعل
شکرخا را

نصیحت گوش کن جانا که از
جان دوست‌تر دارند

جوانان سعادتمند پند پیر
دانا را

حدیث از مطرب و می گو و
راز دهر کمتر جو

که کس نگشود و نگشاید به
حکمت این معما را

غزل گفتی و در سفتی بیا و
خوش بخوان حافظ

که بر نظم تو افشاند فلک
عقد ثریا را

غزل شماره چهار

صبا به لطف بگو آن غزال
رعنا را

که سر به کوه و بیابان تو
داده‌ای ما را

شکرفروش که عمرش دراز باد
چرا

تفقدی نکند طوطی شکرخا را

غرور حسنت اجازت مگر نداد
ای گل

که پرسشی نکنی عندلیب
شیدا را

به خلق و لطف توان کرد
صید اهل نظر

به بند و دام نگیرند مرغ
دانا را

ندانم از چه سبب رنگ
آشنایی نیست

سهی قدان سیه چشم ماه
سیما را

چو با حبیب نشینی و باده
پیمایی

به یاد دار محبان بادپیما
را

جز این قدر نتوان گفت در
جمال تو عیب

که وضع مهر و وفا نیست
روی زیبا را

در آسمان نه عجب گر به
گفته حافظ

سرود زهره به رقص آورد مسیحا
را

غزل شماره پنج

دل می‌رود ز دستم صاحب
دلان خدا را

دردا که راز پنهان خواهد
شد آشکارا

کشتی شکستگانیم ای باد
شرطه برخیز

باشد که بازبینم دیدار
آشنا را

ده روزه مهر گردون افسانه
است و افسون

نیکی به جای یاران فرصت
شمار یارا

در حلقه گل و مل خوش
خواند دوش بلبل

هات الصبوح هبوا یا ایها
السکارا

ای صاحب کرامت شکرانه
سلامت

روزی تفقدی کن درویش بی‌نوا
را

آسایش دو گیتی تفسیر این
دو حرف است

با دوستان مروت با دشمنان
مدارا

در کوی نیک نامی ما را
گذر ندادند

گر تو نمی‌پسندی تغییر کن
قضا را

آن تلخ وش که صوفی ام
الخبائثش خواند

اشهی لنا و احلی من قبله
العذارا

هنگام تنگدستی در عیش کوش
و مستی

کاین کیمیای هستی قارون
کند گدا را

سرکش مشو که چون شمع از
غیرتت بسوزد

دلبر که در کف او موم است
سنگ خارا

آیینه سکندر جام می است
بنگر

تا بر تو عرضه دارد احوال
ملک دارا

خوبان (ترکان) پارسی گو
بخشندگان عمرند

ساقی بده بشارت رندان
پارسا را

حافظ به خود نپوشید این
خرقه می آلود

ای شیخ پاکدامن معذور دار
ما را

کد خبرنگار: ۱
۰دیدگاه شما

پربازدید

پربحث

اخبار عجیب

آخرین اخبار

لینک‌های مفید