محمد مهدی حسینی
در دفاع از ندا
مروز و پس از پشت سر گذاشتن دو انتخابات ۸۸ و ۹۲ و در شرایطی که فضایی برای تنفس و فعالیت اصلاح طلبان به وجود آمده است، مهمترین اقدامی که آنان -به خصوص نسل جوان- باید انجام میدادند ایجاد یک تشکل جدید بود.
محمد مهدی حسینی، یادداشتی را برای سلام نو ارسال کرده که در ادامه میخوانید:
در روزهای اخیر حملات به حزب در شرف تاسیس ندا بیشتر و شدیدتر شده است. عدهای معتقدند ایجاد این تشکل باعث ایجاد انشقاق بین نیروهای اصلاح طلب میشود و اعضای این تشکل را به فعالیت در احزاب نیمه جان اصلاح طلب دعوت میکنند. عدهای پا را از اینها فراتر گذاشتهاند و ایجاد این حزب را توطئهٔ اصولگرایان و نقشهای امنیتی برای دور زدن بزرگان اصلاحات میدانند و از وارد کردن هیچ اتهامی به این جوانان اصلاح طلب دریغ نمیکنند.
به عقیدهٔ اینجانب، امروز و پس از پشت سر گذاشتن دو انتخابات ۸۸ و ۹۲ و در شرایطی که فضایی برای تنفس و فعالیت اصلاح طلبان به وجود آمده است، مهمترین اقدامی که آنان -به خصوص نسل جوان- باید انجام میدادند ایجاد یک تشکل جدید بود. نکاتی که در ادامه میآید دلایلی است که بر اساس آنها معتقدم باید از تاسیس حزب ندا حمایت کرد.
۱. بیتوجهی به اهمیت کسب مهارت سیاسی توسط اصلاح طلبان جوان: اصولگرایان پس از دوم خرداد برای ادامهٔ حیاتشان به دنبال چاره گشتند. یکی از اقداماتی که آنها انجام دادند و امروز با قوت بیشتری آن را ادامه میدهند اهمیت دادن به نیروهای جوانشان بود. تشکلهای دانشجویی و غیردانشجویی به خصوص بسیج دانشجویی و بسیج مساجد تبدیل به محافلی شد برای تعلیم و تربیت جوانان اصولگرا و آماده کردن آنها برای ورود به ساختار قدرت. بسیاری از نمایندگان فعلی مجلس و نیروهای مطرح اصولگرا جوانانی هستند که در دههٔ ۷۰ و ۸۰ در این تشکلها حضور داشتند و از طریق انتخابات مجلس و شورای شهر تحت حمایت مادی و معنوی بزرگانشان کرسیهای مهمی را به دست آوردند و یا دولت احمدینژاد پستهای مهمی در وزارتخانهها و سازمانها تقدیمشان کرد. اینها همزمان بود با بیتوجهی اصلاح طلبان به جوانانشان که حتی در مقاطعی مثل سالهای پایانی دولت اصلاحات باعث ایجاد شکاف بین آنها شد و انداختن تقصیر شکست اصلاحات در انتخابات ۸۴ بر گردن جوانانی که نمیتوانستند بیمهری اصلاح طلبان را تحمل کنند. در سالهای بعدی هم توجه اصلاح طلبان به جوانان محدود به رقابتهای انتخاباتی و استفاده از جوانان در ستادهای انتخاباتی بود. گاهی هم در انتخابات مجلس و شورای شهر به دلیل رد صلاحیتها و در حالی که خود را از پیش بازنده میدانستند، از نیروهای جوان استفاده میکردند که به دلیل فقدان برنامه ریزی، بعضا نه فقط برای مردم بلکه برای سایر جوانان اصلاح طلب هم ناشناخته بودند. جوانان اصولگرای دهه ۷۰ و ۸۰ امروز نمایندگان مجلس و شوراهای شهر و کارمندانی در سطوح بالای وزارتخانهها هستند و جوانان اصلاح طلب آن روزها همچنان جوانان اصلاح طلب خوانده میشوند و حتی در دولت اعتدال هم با بیمهری مواجهند و گویی محکومند به اینکه تنها فعالیت سیاسیشان حضور در ستادهای انتخاباتی و تلاش برای به قدرت رسیدن بزرگان باشد.
۲. بیاعتمادی حکومت به برخی از بزرگان اصلاحات: اختلاف بین سران جمهوری اسلامی و اصلاح طلبان از همان دورهٔ اصلاحات آغاز شده بود و در ۴ سال اول دولت احمدینژاد بیش از پیش شد. انتخابات ۸۸ و حوادث پس از آن باعث شدت گرفتن این اختلافات شد و بیاعتمادی به اوج خود رسید. بسیاری از بزرگان اصلاحات یا زندانی شدند یا خانه نشین. بیآنکه بخواهیم به ریشه یابی این اتفاق بپردازیم و یک طرف را حق و یک طرف را باطل بدانیم، باید بپذیریم که اگر میخواهیم در سالهای آینده جریان اصلاحات با قدرت در عرصهٔ سیاسی حضور داشته باشد باید نیروهای جوان اصلاح طلب مورد اعتماد سران نظام باشند. تنها راهی که برای جلب اعتماد نظام و پایان دادن به نتایج تلخ این بیاعتمادی باقی مانده ست فعالیت قانونی و منسجم اصلاح طلبان جوان است. تنها در این صورت است که سایهٔ سنگین اتهام براندازی از روی جوانان اصلاح طلب برداشته میشود و امکان فعالیت سیاسی برای آنها مهیا میشود.
۳. ندای جوانان اصلاح طلب: تجارب گذشته نشان میدهد خواستههای جوانان اصلاح طلب همواره شعار انتخاباتی بزرگان اصلاح طلب بوده است. این در شرایطیست که معمولا فعالیتهای سیاسی اصولگرایان مطابق خواستههای جوانانشان بوده است (و البته پیشتر ذکر شد که بسیاری از این جوانان، خودشان فرصت حضور در جایگاههای مهم سیاسی را به دست میآورند). امروز برای بسیاری از جوانان اصلاح طلب این باور به وجود آمده است که بزرگانشان وقتی در قدرت هستند به اندازهٔ کافی برای دستیابی به خواستههای جوانان تلاش نمیکنند. حزب ندا میتواند ندای اصلاح طلبان جوان باشد و خواستههایشان را با صدای بلند اعلام کند (البته نه فقط در زمان تبلیغات انتخاباتی) و برای دستیابی به آنها فعالیت کند.
۴. فقدان احزاب با نفوذ: در سالهای اخیر و به خصوص بعد از حوادث سال ۸۸ و تعطیلی موقت و دائمی احزاب سرشناس اصلاح طلب، احزاب اصلاح طلبان نه در میان بزرگان اصلاح طلب نفوذ و تاثیرگذاری داشتهاند و نه مورد حمایت و توجه مردم بودهاند. در نتیجه، فعالیتهای اصلاح طلبان که منحصر به دورههای انتخاباتی بوده است به این شکل بوده است که چند چهرهٔ سرشناس برای اصلاحات تصمیم گیری کردهاند و نهایتا از نظرات مشاورانشان بهره گرفتهاند. عملکرد احزاب هم نهایتا این بوده که چند نفر را برای فهرستهای انتخاباتی معرفی کنند (که به دلیل قحط الرجال، گاها باعث معرفی افرادی شده که بعدا به اصلاحات پشت کردهاند). حامیان اصلاحات درست یا غلط پشت این بزرگان حرکت کردهاند اما شرایطی را فرض کنیم که آقایان هاشمی و خاتمی نخواهند فعالیت سیاسی خود را ادامه دهند. فکر میکنم واضح است که در آن صورت اقبال مردم و حتی حامیان فعلی اصلاحات به اصلاح طلبان بیشتر از اقبالشان به اصولگرایان نباشد.
با توجه به نکاتی که ذکر شد میتوان چند پرسش را مطرح کرد و پاسخ به آنها -هرچند به عقیدهٔ اینجانب واضح است- را به خواننده سپرد: آیا اینکه چهرههای اصلاح طلبی که در سال ۱۳۹۲ میتوانند در سطوح بالای مدیریتی باشند همانهایی هستند که دو دهه و حتی سه دهه پیش در این سطوح فعالیت میکردند، نشان دهندهٔ این نیست که اصلاح طلبان راه را اشتباه رفتهاند؟ آیا اینکه جوانان اصلاح طلب ستادهای انتخاباتی دهه هفتاد و هشتاد همچنان جوانان اصلاح طلب ستادهای انتخاباتی هستند و برخلاف جوانان اصولگرا به بازی گرفته نمیشوند، نشان دهندهٔ بیتوجهی بزرگان اصلاحات به جوانان و لزوم فعالیت جدی و مستقل جوانان نیست؟ آیا وضعیت فعلی نشانگر آن نیست که در دهههای آینده جریان اصلاحات توان وارد کردن نیروهایش به قوای سه گانه را نخواهد داشت؟ فعالیت احزابی که کرکرههایشان جز در ایام انتخابات پایین است به سود اصلاحات است یا فعالیت حزبی که در سراسر کشور نیروهای فعال داشته باشد و بتواند توجه مردم را جلب کند؟ اعتماد داشتن سران نظام به نیروهای جوان اصلاح طلب مطلوبتر است یا زندانی شدن آنها؟ و...
نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
مریم
|
۱۵:۲۴ - ۱۳۹۳/۰۶/۱۱
0
پاسخ
به امید موفقیت برای اصلاح طلبان