۲۶ فروردین ۱۳۹۵ - ۱۴:۳۰
کد خبر: 23296

داستانک فدای نگاه بابا

دکتر نگاهی سرد به رفتگر کرد و با همان حالت به او گفت که هیچ کاری ازدستش برنمی آید و قانون بیمارستان است و باید هزینه را به طور کامل پرداخت کند تا کارهای درمان انجام شود.

اوایل صبح یک روز پاییزی
رفتگری درحالی که یک دختربچه ی ظاهرا بی هوش و پراز خون روی دستانش بود وارد
اورژانس شد و داد میزد دکتر کجاست؟

این بچه داره میمیره.

هیچ
کس به این موضوع اهمیت نداد تا بالاخره برانکارد را آوردند و اعلام کردند که بچه
باید به اتاق عمل برود.

پرستار
به مرد رفتگر گفت:"شما برید کارهای اداری و مالی رو در پذیرش انجام
بدید."

وقتی رفتگر به قسمت پذیرش
مراجعه کرد.سپس
به او گفتند:" باید اول هزینه ها رو پرداخت کنی تا کارهای احیاء اتاق عمل
انجام بشه."

سپس
رفتگر با رنگی پریده و خسته فریاد زد:" این بچه ی من نیست.یه ماشین از خدا بی
خبر جلوی مدرسه بهش زد و رفت و من هم از روی انسانیت آوردمش.

درمانش
کنید تا خانواده ش بیاند."

در
همان لحظه بود که دکتر اتاق عمل از آنجا عبور کرد و به مرد گفتند این دکتر است و
موافقت او را بگیر.

رفتگر
خیلی دلشکسته شد و با همان حالت به سمت دکتر دوید تا به او رسید.ماجرا را برای او
تعریف کرد.

به
دکتر گفت که بچه اش نیست و دختربچه هم به سختی بر روی تخت بیمارستان نفس می زد و
حال بدی داشت.

دکتر
نگاهی سرد به رفتگر کرد و با همان حالت به او گفت که هیچ کاری ازدستش برنمی آید و
قانون بیمارستان است و باید هزینه را به طور کامل پرداخت کند تا کارهای درمان
انجام شود.

دکتر
حتی به دختربچه نگاه هم نکرد و او را نادیده گرفت.دختربچه با همان شرایط بد بر روی
تخت بیمارستان بود.

رفتگر
بسیار دلشکسته تر از قبل شد و همچنان به دکتر نگاه می کرد که بی اعتنا و سرد می
رفت.

صبح
روز بعد دکتر به بیمارستان نیامد و از او خبری نبود.او همان روز دخترش را ازدست
داده بود...

کد خبرنگار: ۱
۰دیدگاه شما

پربازدید

پربحث

اخبار عجیب

آخرین اخبار

لینک‌های مفید